بازدید 16260

منزلت جانشینان پیامبر اسلام در قصص قرآن

دکتر ولی الله نقی پورفر*
کد خبر: ۱۳۲۴۶۲
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۳۸۹ - ۱۰:۱۸ 24 November 2010
چکیده:
معرفت به امامت و مرجعیت دینی اهل بیت عصمت و طهارت ، و التزام به آن ، تنها راه اساسی وحدت امت اسلام در راه رسیدن به عزت وکرامت الهی است. قصص قرآن منبع ویژه تبیین ارزشهای الهی ،ازجمله ، منزلت جانشینان پیامبر اسلام است که، به عنوان امام امت اسلام، سر نوشت امت را در دنیا و آخرت رقم می زند.

کلید واژه ها: منزلت، جانشین، پیامبر، اسلام، قصص، قرآن.

مقدمه ای پیرامون جایگاه جانشین أنبیاء: قرآن کریم، در آیات متعددی ،ضرورت ایمان به انبیاء الهی را همچون ایمان به نبوت پیامبر اسلام تاکید می کند:

"والذین یؤمنون بما أنزل إلیک وما أنزل من قبلک..."(بقره/4)
در آیه ای دیگر، ضرورت ایمان را به پیامبر اسلام ،تسری می دهد:
"آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه، والمؤمنون کل آمن بالله و ملائکه وکتبه ورسله لا نفرق بین أحد من رسله..."(بقره/286)
و دلیل آن را عدم فرق میان انبیاء ذکر می کند.
عدم فرق، گاه از جهت محتوای دین وگاه از جهت شخص انبیاء است.

ازجهت محتوی، اصول اعتقادات ، مشترک میان تمام نبوت های الهی است چراکه إخبار از شئونات واقعیت های ثابت هستی متعلق ایمان دینی است؛ مانند : ذات مقدس الهی ، ملائکه، وحی ونبوت أنبیاء، عالم برزخ، قیامت ، بهشت و جهنم، و...؛ و تفاوت، معنی ندارد مگر در إجمال وتفصیل تبیین حقایق ، که طبعا ، دین لاحق ، ممکن است در مواردی ، تفصیل بیشتری، نسبت به دین سابق داشته باشد .

پس دین لاحق ،خصوصا قرآن کریم، همه ا صول اعتقادی دین سابق را در بر دارد : (رک.فخر رازی،27/156-157؛زمخشری،4/ 215؛مکارم،4/400)
"و أنزلنا إلیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه، فاحکم بینهم بما أنزل الله..." (مائده/48)

از جمله اصول إعتقادی ادیان ،ایمان به جانشین انبیاء اولوا العزم و انبیاء تابع است که بعنوان نبی وصی وادامه دهنده راه پیامبر خدا انجام وظیفه می کردند و آنان نیز همچون نبی سابق ، از مقام عصمت و نبوت برخور دار بودند و طبعا، منصبشان از جانب خدای عالم، إفاضه شده بود:
" ثم أرسلنا رسلنا تتری..." (مؤمنون/44)

در این میان که ، نبوت پیامبر اسلام (ص)، ختم نبوت الهی است؛ اختلاف شده است که، پس از ختم نبوت ، موضوع نصب الهی جانشینی مقام نبوت درامت خاتم الأنبیاء (ص)، جریان دارد یا خیر؛
منکران، ختم نبوت را یکی از دلائل عمده خویش، در نفی نصب الهی جانشین پیامبر خاتم (ص) معرفی می کنند.

لازمه این سخن این است که نقش عمده انبیاء الهی، آوردن شریعت الهی است ؛ و در امر ختم نبوت ، موضوع منتفی است.

حال آنکه، از أنبیاء سابق صرفا 4 نبی ، اولوا العزم و آورنده شریعت بودند:
"شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا، والذی أوحینا إلیک، و ما وصینا به إبراهیم و موسی و عیسی، أن أقیمواالدین ولا تتفرقوا فیه..." (شوری/13)
ولیکن 124000 نبی تابع، صاحب شریعت جدید نبودند(سیوطی،2/746 ؛طباطبایی،2/144مکارم،4/215) و عمده رسالتشان، استمرار تحقق ارزشهای دین نبی اولوا العزم در جامعه دینی، و گسترش آن در محیط غیر دینی بود.

این معنی نشان می دهد:
أولا، استمرار نصب اولیاء معصوم الهی در امامت جامعه و إرائه الگوی دینی، و حضور درجامعه بشری، هزاران برابر بیش از آوردن أصل نبوت ، ضرورت دارد!
ثانیا، این ضرورت در امت سید الانبیاء(ص) و به جهت تحقق سید الکتب و دین جامع و کامل اولویت قطعی خواهد داشت.

از طرفی، هرکس در قیامت با امامش محشور خواهد شد:
"یوم ندعوا کل أناس بإمامهم..."(إسراء/71)
پس امر امامت ، امری اساسی و سرنوشت ساز است.
از روایت معروف و متفق امامت درمیان فریقین:
"من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة الجاهلیة" (تفتازانی،2/273؛ حویزی،3/194؛متقی هندی،1/103 )

نیز، معلوم می شود: امامت ، مسئله ای کلامی همچون نبوت است وجزء اصول اعتقادات است و امر فرعی فقهی نیست؛(شهرستانی،1/21)؛ چراکه مرگ جاهلی صرفا به عدم عرفان به امامت مقید شده است قبل از آنکه التزام به فرامین امام مطرح باشد همانگونه که اعتقاد به توحید ونبوت قبل از التزام به فرامین خداوند و رسول خدا، خود موضوع تدین الهی می باشد.
ابو حاتم بن حبان بستی (م354) ، عالم برجسته اهل سنت ، بدین دلالت روایت، إذعان دارد : (بن حبان،10/434).

حال، برای تبیین بیشتر مبحث امامت ، از قصص قرآن، مدد می گیریم تا مزید عرفان وایمان حاصل آید:

1- ضرورت انتصاب در جانشین پیامبر اسلام(ص)
در کتاب کمال الدین شیخ صدوق در انتصابی بودن امامت، تفسیری لطیف از امام زمان(عج الله تعالي فرجه)، با استفاده از سه آیه از قرآن (اعراف/154 ،بقره/55، نساء/153) در سیره موسی(عليه السلام) مطرح شده است : (شیخ صدوق ،2 /202-203):
"سعدبن عبدالله قمی از امام(عليه السلام)، می پرسد: پس ای مولا من ،به من خبردهید از علتی که مردم را از گزینش امام برای خود، منع میکند؟ ؛ حضرت فرمود: امام مصلح یا مفسد؟ ؛ گفتم : مصلح ؛ فرمود: پس آیا امکان دارد که اختیار آنان بر شخص مفسد قرار گیرد، با این توجه که، کسی از انچه به ذهن کسی از صلاح وفساد، خطور کند ، اگاهی ندارد؟؛ گفتم : اری (امکان دارد) ، فرمود: پس علت همان است(که ذکر شد)، حال، برایت ان را به صورت استدلالی برهانی ایراد می کنم تا عقلت بدان تسلیم شود: به من خبر ده از رسولانی که خداوند انان را به خلوص وصفای باطن برگزیده است و بر انان کتاب نازل کرده است و با عصمت مؤید نموده است؛ چرا که انان برترین و اگاه ترین امتها هستند. و (حال آیا) راهیافته ترین از انبیاء به بر گزیدن و اختیار نمودن ، همچون موسی و عیسی ، ایا امکان دارد اینان با وجود وفور عقلشان و کمال علمشان، وقتی به انتخاب کسی، اقدام کنند، گزینششان بر منافق واقع شود در حالیکه ان دو گمان می کنند که او مؤمن است؟ ؛ گفتم : نه ؛ پس حضرت فرمود : این موسای کلیم الله است که با وجود وفور عقلش و کمال علمش و نزول وحی بر او ، از بزرگان قومش و از چهره های بزرگ لشکرش برای میقات پروردگارش، هفتاد مرد را برگزید از کسانی که در ایمان و اخلاصشان تردیدی نبود؛ با این وجود( در عمل ) اختیارش بر منافقین واقع شد؛ چرا که خداوند فرموده است:
" واختار موسي قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة..." (اعراف/155) ،
و "و إذ قلتم لن نؤمن لک حتي نري الله جهرة، فأخذتکم الصاعقة و أنتم تنظرون"(بقره/55)؛
و " يسئلک اهل الکتاب... فقد سألوا موسي اکبر من ذلک فقالوا ارنا الله جهرة فأخذتهم الصاعقة بظلمهم..."(نساء/153)
پس همینکه اختیار کسی را که خداوند اورا به نبوت برگزیده است واقع بر افسد نه اصلح یافتیم، در حالیکه او گمان دارد که ان فرد اصلح است نه افسد! ؛ یقین می کنیم که حق اختیار امام بر احدی سزاوار نیست، مگر بر کسی (خدایی ) که اگاه است به انچه که سینه ها ان را پنهان می دارند و باطنها ان را در بر می گیرند و درونها متکی بر ان اقدام می کنند؛ و (یقین می کنیم) که هیچ ارزش و اعتباری برای رأی و اختیار مهاجرین و انصار نیست، بعد از انکه اختیار انبیاء بر مرتکبان فساد واقع شد ، در حالیکه اهل صلاح را اراده کرده بودند".
فعل"اختار" با دو مفعول صریح، از باب تضمین، مفهوم" جعل" را نیز در بر دارد؛ بدین معنی که این 70 نفر چنان گزینش شده اند که گویا خلاصه تمام جامعه می باشند .
نسبت ظلم و تحقق عذاب هلاکت، حکایت از جرم سنگین انان دارد و نفاق انان را شهادت می دهد.
باید توجه داشت که: مورد روایت، اولا؛ ناظر به کیفیت گزینش جانشینان پیامبر(صل الله عليه و آله) است ؛ نه بحث از نیابت عامه فقهاء و ولایت فقیه در دوره غیبت امام زمان ، که گزینش آن ها از طریق خبرگان دینی صورت می گیرد. ثانیا؛ در صدد پاسخ به کسانی است که جریان سقیفه را اجماع امت می دانند و ان را مصون از خطاء قلمداد می کنند(فخر رازی10/144) و برای ان دلیل روایی ادعاء می کنند:
" ان امتي لا تجتمع علي ضلالة" (ابن ماجه،893).
با صرف نظر از اعتراف به ضعف همه طرق سند، در ذیل روایت مذکور (همو ،همان)، انجا که انتخاب پیامبر خدا با وجود عصمت، برمنافق قرار گیرد،حال جمع غیر معصوم، قطعا اضعف است و برتر از آن نخواهد بود.
لازم به تذکر است : علم معصوم به باطن افراد و امور غیبی، به إذن خدا است:
"... و لا يحيطون بشيء من علمه الا بما شاء..." (بقره/255) ،
"ولو نشاء لاريناکهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم في لحن القول..." (محمد/30)
لذا، گرچه این إذن اکثرا جاری است:
"عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول..." (جن/26-27) ،
"... فسيري الله عملکم و رسوله و المؤمنون..." (توبه/105) ،
و لیکن ، هر وقت، حکمت الهی اقتضاء کند، بر باطن امور، حجاب الهی کشیده می شود و راه علم ، مسدود می گردد ؛ چنانکه این حجاب، ابتداء، در مورد حضرت یعقوب، نسبت به وضعیت یوسف(عليه السلام)، و حضرت ابراهیم و لوط(عليه السلام) و مریم (عليها السلام)، نسبت به شناخت ملائکه ، پدید امد و سپس حجاب الهی کنار رفت: در مورد اول، بیش از 20 سال طول کشید!: (یوسف/94)
و در3 مورد اخیر، پس از زمانی کوتاه، علم به باطن محقق شد: (هود/70و80 ، مریم/18).
حال اگر کسی قائل به امکان خطاء در انتخاب جانشین پیامبر(صل الله عليه و آله) باشد ولیکن این انتخاب را امری مشروع ، بلکه ضروری بداند: (تفتازانی، 2/272-273) ؛ سیره حضرت طالوت(عليه السلام) ؛ حجتی قاطع بر رد این نظر اوست:
2- الگوی انتصاب در سیره حضرت طالوت(عليه السلام)
تاریخ بنی اسرائیل با فراز و نشیبهای فراوان همراه است: در زمان سموئیل نبی(عليه السلام)، چند صد سال بعداز موسی(عليه السلام)، بعلت ضعف وسستی مجدد بنی اسرائیل ، سرزمین ارض مقدس، در تصاحب مشرکان قرار گرفت و زنان و کودکانشان به اسارت رفتند:
"و قد اخرجنا من ديارنا و ابناءنا..."(بقره/246)
2/1:انتصاب طالوت (عليه السلام) و اعتراض جامعه
در این شرائط ، جامعه نیاز به رهبری توانمند داشت تا با بسیج نیرو و رهبری انان ، سرزمین و خانواده های به اسارت رفته را باز پس گیرد؛ به جهت کهولت سن و ناتوانی جسمی پیامبر خدا ، از او معرفی فردی شایسته رهبری سیاسی نظامی جامعه را تقاضا نمودند؛ لیکن با این تخیل همرا ه بودند که تعیین رهبری حق جامعه است که از باب رعایت حرمت پیامبرشان ، به او واگذار کرده اند؛ انتظار جامعه،گزینش فردی از میان افراد با تشخصات قبیلگی و مکنت اقتصادی بود ؛ لذا با معرفی طالوت ، که فاقد این ویژگی ها بود ، سخت برآشفتند و به پیامبر خدا اعتراض کردند :
" و قال لهم نبيهم إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا ؛ قالوا أني يکون له الملک علينا و نحن أحق بالملک منه ولم يؤت سعة من المال..."
اسناد صریح گزینش به خدای عالم و تاکید بر آن ( با جمله اسمیه و تعبیر" ان" و "قد") نشان می دهد ، امر گزینش جانشین پیامبر خدا ، به خدا مربوط است و پیامبر صاحب عصمت الهی هم ، حق رأی ندارد ، تا چه رسد به جامعه غیر معصوم که فراوان در معرض خطا و اشتباه قرار دارد؛ با این حال، جامعه ، بدون توجه به این نکته در کلام پیامبر خدا ، با خیال حق رای، و روحیه دنیا طلبانه بر اساس ملاک های جاهلی اشان ، برمخالفتشان تاکید نمودند ؛ با کمال تعجب ، این تخیل و ملاکها و اعتراض پیروان پیامبر خدا (سموئیل نبی) در گزینش جانشین پیامبر خدا ، مشابه تخیل و ملاک ها و اعتراض مشرکان ، در امر پیامبری است!:
" و قالوا لولا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم " ( زخرف/31 )
پاسخ الهی قاطع وعبرت اموز است :
ایا انان رحمت پرودگار را تقسیم می کنند ؟! ؛ حال انکه ، تقسیم روزی دنیا هم به دست خداست تا چه رسد به روزی معنوی که امر عظیم تری است!:(زخرف/32):
" اهم يقسمون رحمت ربک ونحن قسمنا معيشتهم بينهم في الحيوة الدنيا "
2/2: ويژگي هاي طالوت (عليه السلام)
در اینجا نیز ، پیامبر خدا با تاکید مجدد پاسخ می دهد:
"قال إن الله اصطفيه عليکم و زاده بسطة في العلم والجسم والله يؤتي ملکه من يشاء والله واسع عليم"(بقره/247)
اولا؛ انتصاب جانشین پیامبر خدا ، به حکم خداست.
و ثانیا ؛ جانشین پیامبر، چهار ملاک وجودی دارد:

1- از صافی الهی گذر کرده و دارای عصمت است:"...اصطفيه"
2- در عصمت برترین است:"اصطفيه عليکم"
3- در علم به دین و دنیا برترین است:"و زاده بسطة في العلم"
4- در قدرت جسمی نیز برترین است!:"... و الجسم"
وثالثا؛ با سه نشان الهی همراه است: :
"و قال نبيهم ان آية ملکه أن يأتيکم التابوت فيه سکينة من ربکم و بقية مما ترک آل موسي وآل هارون تحمله الملائکه..." (بقره/248)
1- دارای معجزه است: " ان آية ملکه..."
2- صاحب آثار نبوت است: " وبقية مما ترک آل موسي وآل هارون"
3- با ملائکه مرتبط است:"...تحمله الملائکه..."
"اصطفاء" در کاربرد قران صرفا نظر به مقام اخلاص و عصمت الهی دارد؛ و در موارد متعدی به "علی"،بر گزیدگی و برتری بر دیگران را نیز، افاده می کند که با احراز سمت و منصب الهی همراه است:
"الله يصطفي من الملائکة رسلا و من الناس"(حج/75)
"إن الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آ ل عمران علي العالمين" (ال عمران/33)
"وإنهم عندنا لمن المصطفين الأخيار"(ص/47)
"يا مريم إن الله اصطفيک و طهرک و اصطفيک علي نساء العالمين"(ال عمران/42)
ذکر دو اصطفاء برای حضرت مریم (عليها السلام)، نیز، گویاست که اولی، خصوصا به همراه تعبیر"طهرک" خبر از عصمت حضرت می دهد؛ و دومی، بیانگر برگزیدگی این معصومه، بعنوان سرور بانوان امت اولین و یا امت بنی اسرائیل می باشد : (طبرسی،1-2/555؛ طباطبایی، 3/164 ).
"العلم" ، علاوه بر علم به اداره امور سیاسی اجتماعی که مورد درخواست جامعه بنی اسرائیل است ؛ به دلیل امر" اصطفاء"،" و ارائه معجزه ، خصوصا ، در قالب بازگشت آثار نبوت به عنوان معجزه حکومت" ، " ارتباط با ملائکه " و...، به روشنی ، علم به همه امور دینی را به عنوان جانشینی پیامبر خدا ، در بر می گیرد.
در علم کلام نیز ، بر این معنی ، محققین امامیه واهل سنت ، تاکید می ورزند :
تفتازانی می گوید :
"الامامة رياسة عامة في امر الدين و الدنيا خلافة عن النبي عليه الصلاة و السلام": (تفتازانی،ج 2 ص272 )
ابن خلدون نیز در مقدمه اش چنین تعریف می کند: (بن خلدون، 365) :
"انها خلافة الرسول في اقامة الدين و سياسة الدنيا"
علامه حلی نیز چنین می گوید :
" الامام هو الانسان الذي له الرياسة في امور الدين و الدنيا بالاصالة في دار التکليف": (علامه حلی ،22)
"...والجسم"، برتری در قدرت بدنی ، ویژگی عجیبی است که ، صرف نظر از انتصابی بودن ، راه شناخت جانشین پیامبر را بر همه ، خصوصا عموم مردم، اسان وهموار می نماید:
شاخص برتری درعصمت و معنویت ، و علم و معرفت، معیار خفی است که در هرزمان برای عموم ، قابل شناسایی نیست ؛ لیکن توانمندی بدنی ویژه، و اینکه پهلوانی است که حریف ندارد و کسی را یارای هماوردی با او نیست!، بسیار جذاب و دائما ، بصیرت بخش است.
تاکید بر خصوصیت اعجاز وعدم تاکید بر اختصاصی بودن اعجاز درتعبیر "إن آية ملکه..." ، به جای امثال تعبیر "إن لملکه آية..." ، نشان می دهد: ضرورت إرائه معجزه ، اختصاص به حکومت وجانشینی طالوت (عليه السلام) ندارد، بلکه شاخصی دائمی است که برای جانشین هر پیامبری مطرح است، خصوصا در مواردی که امر حکومت نیز در میان باشد؛ از این رو ، به نحو عادی از اعجاز جانشینی سخن می گوید و لیکن در بیان خصوصیت اعجاز ، حساسیت به خرج می دهد.
2/3 : اعجاز در سيره جانشين انبياء
در سیره حضرت داوود (عليه السلام) و سلیمان (عليه السلام)، نیز که موضوع حکومت در میان است، قرآن کریم به صراحت از آیت جانشینی خبر می دهد.
" و داوود و سليمان اذ يحکمان في الحرث ... ففهمناها سليمان و کلا آتينا حکما و علما..."(انبیاء/79)
"قال يا ايها الملؤا ايکم يأتيني بعرشها...قال الذي عنده علم من الکتاب أنا آتيک به قبل أن يرتد إليک طرفک..."(نمل/40)
"إذ ارسلنا إليهم إثنين فکذبوهما فعززنا بثالث..."(یس/14)
در آیه أول ، با وجود اینکه داوود(عليه السلام) وسلیمان(عليه السلام)، هر دو، دارای علم وحکمت الهی بودند (لذا حکم هردو صحیح بود)، و پیامبر و حاکم زمان حضرت داوود بود نه سلیمان(عليه السلام) ، با کمال تعجب، خداوند حکم احسن در قضاوت را به سلیمان (عليه السلام) تفهیم می کند (زمخشری،3/129) ؛ غرض از این فعل عجیب خدای حکیم چیست؟ ؛ جز انکه عملا به جامعه نشان دهد که:
اولا ؛ سلیمان (عليه السلام) از منزلت ملکوتی مشابه داوود (عليه السلام) برخوردار است وسزاوار جانشینی حضرت است .
ثانیا ؛ امر جانشینی و حکمت ان، همه از جانب خداست و پیامبر خدا در ان نقشی ندارد ؛ والا حکم احسن را می بایست داوود(عليه السلام) ارائه دهد نه فرزندش سلیمان(عليه السلام).
در حدیثی از امام صادق(عليه السلام) نیز آمده است:حضرت داوود با پذیرش حکم سلیمان (عليه السلام) ،می خواست به بنی اسرائیل بشناساند که وصی و جانشین بعد از او حضرت سلیمان است(حویزی،3/443).
آیه دوم، ناظر به معرفی جانشین حضرت سلیمان است که به اعجاز، در کمتراز پلک زدنی، تخت ملکه سبأ را حاضر کرد.
این معنی در قدرت حضرت بود ؛ اگر غرض، صرفا، قدرت نمایی دنیوی در مقابل ملکه سبأ بود ، عملکرد عفریت جنی کفایت می کرد که بنا داشت در کمتر از وقت اتمام جلسه حضرت، تخت را حاضر کند(نمل/39) ؛ واگر بنای قدرت نمایی ملکوتی داشت ، خود ان اعجاز را ارائه می داد ؛ پس چه دلیلی داشت که انرا از بزرگان مملکت درخواست نمود ؟! ؛ جز انکه حضرت دوجهت را در امر اعجاز آصف بن برخیا در نظر داشت:
1- إرائه قدرت ملکوتی به ملکه سبأ
2- معرفی جانشین بعد از خویش
چرا که این منصب، مدعیانی داشت و حضرت برای معرفی جانشین خود ، با استفاده از جریان تخت ملکه سبأ، زمینه را برای قدرت نمایی ملکوتی جانشین خود ، فراهم نمود تا پس از او، کسی به مخالفت با جانشینش بر نخیزد ؛ خصوصا با ادعای قدرت نمایی عفریت جنی"قال عفریت من الجن : أنا آتیک به قبل أن تقوم من مقامک"(نمل/39)، معلوم می شود: شخصیت ملکوتی حضرت آصف بن برخیا(طبرسی،7-8/289)، به عمد وخباثت ویا به جهل و سفاهت، مورد إنکار و غفلت بود ؛ وإلا با علم به حضور ایشان و معرفت به منزلتش، دیگر چه جای ادعاء و قدرت نمایی عفریت جنی و دیگران است.
عدم پاسخ حضرت سلیمان به سخن عفریت و بی إعتنایی به او، به إشاره، نکوهش حضرت به مخاطب را إفاده می کند؛ بدین معنی که، چرا مقصود حضرت را که إرائه اعجاز بوده است در نیافته است؟
قدرت عفریت جنی همچون قدرت های دیگر جن اعم از غواصی از دریا، وساخت قصر افسانه ای ، نقاشی ،مجسمه سازی و ... (ص/37، انبیاء/82 ، نمل/44،سبأ/13 )، امری مادی است وربطی به منزلت ملکوتی ندارد ؛ لذا مورد اعتنای حضرت قرار نگرفت.
زمخشری می گوید عدم پاسخ به عفریت جنی، بدان جهت بود که قدرت نمایی را سریعتر از آن می طلبید (زمخشری،3/ 367) ؛ اعجاز حضرت آصف ، ورضایت خاطر و تأیید حضرت سلیمان، خود گواه مقصود سلیمان(ع) از سرعت بیشتر در إحضار تخت ملکه بود.
ظهور تعبیر "یا أیها الملأ..." و " قال الذی عنده علم من الکتاب" درمقابل تعبیر " قال عفریت من الجن..." ، نشان می دهد : بر خلاف ادعای بعضی(رک.همو،همان) آورنده تخت ، نه فرشته بلکه، انسانی از بزرگان مملکت سلیمانی بود.
چرا که اولا، ملک به عنوان بزرگان مملکت که با مردم سرو کار دارند ، معنی ندارد(طباطبایی،7/16-17)
و ثانیا، در قرآن، بزرگان به عنوان" جن وإنس و پرندگان" معرفی شده اند:" و حشر لسلیمان جنوده من الجن و الإنس و الطیر فهم یوزعون" (نمل/17)
آیه سوم ، ناظر به مسافرت تبلیغی دو تن از حواریین به شهر انطاکیه است:
دعوت دینی این دو عالم ربانی ، با انکار وتکذیب مردم مواجه شد ، لیکن با آمدن فرد سوم عزت الهی یافتند ؛ این فرد با توجه به روایات و تفسیر محققین شیعه و اهل سنت حضرت شمعون صفا، وصی حضرت عیسی است که به کمک حواریون شتافته است(زمخشری،4/8، فخر رازی26 /51).
عزت در اسناد به خداوند "فعززنا بثالث" ناظر به اقتدار الهی است که بر هر مانعی غالب است و شکست ناپذیر؛ و این همان قدرت اعجاز است که از سومی جانشین حضرت ، شمعون صفا ، تجلی کرده ، امر دعوت را تقویت نموده است؛ بر خلاف نظربعضی از مفسران همچون زمخشری و فخر رازی ، که اعجاز را به استناد روایات وارده به ان دو حواری نسبت می دهند (همو،همان).
حال انکه اولا؛ ظهور ایه در اسناد عزت به واسطه فرد سوم است نه ان دو؛ ثانیا ؛همراهی قدرت اعجاز با ان دو، حجت را بنحو ابلغ تمام می کرد وپشتوانه قوی الهی بود و دیگر چه نیازی به حضور فرد سوم بود؟! علاوه برآن ، جریان درخواست مائده آسمانی حواریین از حضرت عیسی ، به عنوان نشان تایید حواریین از جانب خداوند در سوره مائده نشان می دهد،انان فاقد قدرت اعجاز بودند والا نفس قدرت اعجاز، دلیل برتایید الهی بود و دیگر، درخواست معنی نداشت: (مائده/112-113) .
علامه طباطبایی نیز سیاق ایات را با مضمون روایات، بعضا نا سازگار می بیند (طباطبایی،17 /83).
ذکر محتویات تابوت،خصو صا ، آثار نبوت، برخلاف سبک ایجاز گویی قرآن ، که از ذکر امور مقطعی و منقطع از بعد ابدی قرآن ، احتراز شدید دارد، نشانگر موضوعیت ان برای جانشین پیامبران دارد و الا از ذکر ان پرهیز می شد : (رک.نقی پورفر،281-288).
همانگونه که در جریان مائده آسمانی ، قرآن کریم از ذکر خصوصیات مائده ،خودداری می کند ؛ چرا که موضوعیت دینی ابدی ندارد.
ذکر حمل تابوت توسط ملائکه " تحمله الملائکه " غیر عادی است؛ لذا این تعبیر هم نشانگر ارتباط و هم سخنی جانشین پیامبر خدا، با ملائکه می باشد؛ همانگونه که در جریان ملائکه و حضرت ابراهیم، همسرش، ملائکه را بعنوان ملک ، مشاهده می کند وبا هم گفتگو می کنند؛ چرا که عنوان می شود : این خانم از خاندان نبوت است که شأنی معنوی دارند ؛ و جریان معجزه در زندگی آنان، و ارتباطشان با ملائکه ، امری عادی است:
"قالوا أتعجبين من امر الله، رحمت الله و برکاته عليکم اهل البيت..." (هود/73)
در روایات نیز سیره طالوت، مورد استشهاد واقع شده است:
امیر مؤمنان(عليه السلام)، در زمان خلافتش نسبت به تمرد معاویه، با استشهاد به آیات سیره طالوت(عليه السلام)، می فرماید:
" ای مردم، در این آیات برای شما عبرتی است تا بدانید که خداوند خلافت ، وامر بعد از انبیاء را در اعقاب انان قرار داد، و او طالوت برتری داد و بر امت مقدم نمود، به سبب اصطفا و برگزیدگی او، و فزونی در علم وجسم او؛ پس آیا می یابید که خداوند بنی امیه را بر بنی هاشم به معنویت برگزیده باشد؟! و معاویه را بر من، در علم وجسم فزونی بخشیده باشد؟! :(حویزی،1/244-245):
"ايهاالناس، ان لکم في هذه الآيات عبرة لتعلموا ان الله جعل الخلافة و الامر من بعد الانبياء في اعقابهم، وانه فضل طالوت و قدمه علي الجماعة بإصطفائه اياه و زيادة بسطة في العلم والجسم، فهل يجدون الله اصطفي بني امية علي بني هاشم و زاد معاوية علي بسطة في العلم والجسم"
در حدیثی دیگر، از امام رضا(عليه السلام)، از آثار نبوت، سلاح پیامبر اسلام (صل الله عليه و آله) ، در میان مسلمانان، به منزله تابوت در میان بنی اسرائیل معرفی شده است که از علامات جانشینی پیامبر خدا (صل الله عليه و آله) است:
"سئل ابوالحسن(ع)، الامام بأي شيء يعرف بعد الامام؟؛ قال إن للامام علامات... والسلاح فينا بمنزلة التابوت في بني اسرائيل، يدور مع الامام حيث کان"(صدوق،116-117).
2/4- مناظره پيرامون سيره طالوت (عليه السلام)
" پنج سال پیش ، در ایام سالگرد امام خمینی(ره) ، مشاور ریاست جمهوری یکی از کشور عربی جهت شرکت در مراسم ،به تهران امده بود؛ وی که استاد دانشگاه و حافظ کل قرآن بود ، از همتای ایرانی اش درخواست مذاکره ای غیر رسمی در مسائل اعتقادی داشت ؛ بنده نیز در ان جمع ، جهت بحث دینی حضور یافتم ؛آن مشاور گفت: ما اهل سنت ، شما ایرانیان را در مسائل اجتماعی سیاسی عالم اسلام ، انصافا ، روشنفکر و پیشتاز می دانیم؛ با این وجود ، نمی دانیم چرا در اعتقادات خرافی هستید؟! ، لطفا در این مورد ، توضیح دهید!
من از او پرسیدم: شما به فرمایید: قصص قران در قران ، در س دینی به مسلمانان می دهد ، یا اینکه نظر به اهل کتاب دارد؟ ؛ پاسخ داد: درس دینی به مسلمانان می دهد.
پرسیدم: شما می دانید که سیره انبیاء و اولیاء الهی ، از تولد تا رحلت بیان نشده است و خداوند گزینشی از سیره انان را ارائه می دهد؛ وی تصدیق کرد؛ پرسیدم: حال شما به فرمایید، علت این گزینش چیست؟؛
او سکوت کرد؛ عرضه داشتم : ایا جز این است که مسلمانان، با مشکلاتی روبرو هستند، لذا خداوند با این گزینشها در خصوص حل این مشکلات، رهنمود هایی را ارائه می دهد؛ با تاکید پاسخ داد: بله، مطلب همین است که شما می فرمایید ؛ در اینجا از او پرسیدم : حال شما به فرمایید: ذکر سیره حضرت طالوت، برای حل چه معضلی از معضلا ت مسلمانان نازل شده است؟!
مشاور، سکوت کرد و پاسخ نداد در حالیکه حافظ کل قران بود و به موضوع اشراف داشت؛ عرض کردم : مگر موضوع جانشینی پیامبر نیست؟، گفت : بله ؛ پرسیدم : در انجا می فرماید : جانشینی پیامبر خدا، انتخابی است، یا انتصابی؟!؛ باز سکوت کرد ؛گفتم : مگر نمی فرماید : انتصابی است و انتخابی نیست؟!
گفت : بله،بله ؛ پرسیدم : آیا معضل سقیفه را حل نمی کند؟!؛ با تحیر وتعجب پاسخ داد: بله، بله، اگر اینگونه باشد ... ! ؛ ولیکن، آخر چگونه ممکن است همه، این چنین اشتباهی را مرتکب شده باشند...؟!
در ادامه ، به او ملاکهای فوق در امر انتصاب تذکر داده شد؛ پس از مدتی جلسه پایان پذیرفت و لیکن هنوز بهت و حیرت ان مشا ور را رها نکرده بود!".
دکتر محمد تیجانی، مستبصر تونسی ، نیز ، از سیره طالوت(عليه السلام)؛ و شرائط جانشینی اش به حقانیت امامیه متوجه شده است و ان را به تنهایی در اثبات منطق شیعه کافی می داند (تیجانی،157):
"فعليّ کان اعلم الصحابه و اشجعهم علي الاطلاق و ذلک باجماع الامة، وهذا وحده يکفي للدلالة علي احقيته(ع) للخلافة دون غيره، قال الله تعالي: وقال لهم نبيهم ان الله قدبعث لکم طالوت ملکا...ان الله اصطفيه عليکم و زاده بسطة في العلم و الجسم..."
3- تعداد جانشینان پیامبر(صل الله عليه و آله)
طبیعت ابدی قران ، نوعا از توجه به امور روزمره و گذرا ، ازجمله ذکر اعداد عرفی امتناع دارد ؛ لذا در قصه اصحاب کهف، علیرغم تلاش مردم در کشف تعداد انها ، قران کریم از ذکر صریح عدد خود داری کرده، ان را خارج از هدف دینی ، معرفی می کند :
"سيقولون ثلاثة رابعهم کلبهم و يقولون خمسة سادسهم کلبهم...قل ربي اعلم بعدتهم مايعلمهم الا قليل فلاتمار فيهم الا مراء ظاهرا ولاتستفت فيهم منهم احدا" (کهف/22)
حکومت وجه ابدی قران کریم بر تارو پود ان باعث شده است که نوعاً، قران از تعداد افراد خانواده و بستگان انبیاء و دشمنان انبیاء ، و عِدّه وعُدّه پیروان دو طرف و مدت عمر افراد سخنی به میان نمی آورد و با وسواس عجیبی از بیان اعداد و ارقام فاصله می گیرد ، لذا حتی از بیان مدت دوران بعثت پیامبر اسلام ، وبیان مدت دوران مکی و مدنی پیامبر(صل الله عليه و آله) ، پرهیز می کند ! از این رو، خصوصا ، هرگزقران از زمان حوادث و ظهور انبیاء ، حتی پیامبر اسلام ، سخن نمی گوید! ؛ چراکه قید زمان واعداد ، ناظر به اقتضاءات خاص دنیوی گذرا است و فاقد نقش دینی می باشد ؛ لذا با وجه ابدی قران، تنافی شدید دارد.
با وجود این ویژگی، با کمال تعجب ، قرآن کریم، در مواردی، برخلاف رویه و قاعده حاکم اش، از عدد بعضی از اشیاء و اشخاص، گاه با اصرار و تاکید سخن می گوید .
این استتثناء بر قاعده ، بدین معنی است که موضوع از دائره صرف اقتضاء زمانی مکانی خاص ، خارج شده ، با ابدیت دین، پیوندی خاص برقرار کرده است و نکته ای دینی را تذکر می دهد.
یکی از این موارد ، ذکر تعداد اسباط (قبائل) و نقباء(رؤساء) بنی اسرائیل، و حتی تعداد چشمه های آنان است! که دوازده سبط و نقیب و چشمه می باشد و بر این معنی تاکید می کند ؛ بر خلاف جریان اصحاب کهف ، که از بیان تعداد انها پرهیز دارد :
" وقطعناهم اثني عشر اسباطا امما..." (اعراف/160)
" و بعثنا منهم اثني عشر نقيبا..." (مائده/12)
" فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم کل اناس مشربهم، کلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا في الارض مفسدين" (بقره/60)
" فانبجست منه اثنتا عشرة عينا قد علم کل اناس مشربهم و... " (اعراف/160)
با وجود انکه به نظر ابتدایی، دانستن تعداد اصحاب کهف که از اولیاء الهی بودند ، اهمیتش بیش از عدد قبائل و چشمه های بنی اسرائیل نافرمان و عصیانگر باشد، چرا از ذکر ان إبا دارد ولیکن بر عدد متعلقات بنی اسرائیل اصرار می ورزد؛ طبعا ویژگی هدایتگری تارو پود قران ، نقش دینی این عدد ، وعدم ان ، در قصه اصحاب کهف را تذکر می دهد ؛ همانگونه که محتویات قران ، همه ، درمان درد ها و مشکلات جامعه مسلمانان، بالخصوص، و جامعه بشری را بالعموم، بر عهده دارد:
" و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين... "(اسراء/82)
حال با دقت در سیاق آیات خصوصا ایه12 سوره مائده و روایات ذیل ان ببینیم مقصود چیست:
3/1- 12نقیب
" ولقد اخذنا ميثاق بني اسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيبا" (مائده/12)
"نقیب"کسی است که سرپرستی آگاه به احوال و اسرار جامعه است و از حسن انجام تعهدات دینی مراقبت می نماید : (رک.راغب اصفهانی ، 503 ؛ زمخشری ،1/615)
روشن است که این معنی نقیب، از ایه شریفه نیز که میان التزام به تعهدات دینی و رهبری نقباء ، رابطه مستقیمی بر قرار کرده است به خوبی ، مستفاد است.
سیوطی از بن عباس نقل می کند که نقباء سمت وزارت حضرت موسی را بر عهده داشتند ؛ سپس به مقام نبوت رسیدند:
"إنهم کانوا وزراء و صاروا انبياء بعد ذلک"(سیوطی،3/40)
ذکر 12 نقیب، نیز، به غرض اموزش نکته ای مهم در امر رهبری جامعه مسلمانان است:
" احمد بن حنبل در مسند خود از مسروق نقل می کند:از ابن مسعود پرسیدم: چند نفر بر این امت ، حکومت خواهند کرد؟ پاسخ داد: ما همین سؤال را از پیامبر(صل الله عليه و آله) داشتیم فرمودند: 12 نفر، همچون تعداد نقباء بنی اسرائیل:...لقد سئلنا رسول الله(ص) فقال: اثني عشر کعدة نقباء بني اسرائيل"(احمد بن حنبل،1/398)
نظیر همین حدیث از ابن عساکر، از ابن مسعود نقل شده است(سیوطی،3/40)
ملاحظه می شود: روایات فراوان ، دینی بودن عدد 12 را تأکید می کنند که ناظر به تعداد جانشینان پیامبر اسلام در میان امت اسلام است.
از طرق دیگر ، علاوه بر تعداد، قرشی بودن خلفاء پیامبر(صل الله عليه و آله) تأکید می شود:
"يکون من بعدي اثني عشر خليفة کلهم من قريش"(فیروزآبادی،2 / 25)
تعین دو تن از 12 خلیفه ، و هاشمی بودن انان، متفق میان جمیع فرق مسلمانان است:
الف- امیر مؤمنان(عليه السلام) که جزء چهار نفر بعد از پیامبر (صل الله عليه و آله)، قرار دارد.
امام زمان(عج الله تعالي فرجه) که آخرین خلیفه پیامبر(صل الله عليه و آله)، بلکه خلیفه خدا (مظهر اتم و اکمل اسماء و صفات الهی) است:
" المهدي منا اهل البيت"(بن ماجه،932)
" المهدي من ولد فاطمه"(همو،همان)
" فإنه خليفة الله ،المهدي "(همو،همان)
جمیع فرق مسلمین، جز امامیه ،تا کنون، در تعیین و تکمیل 10 نفر دیگر، مبتنی بر ملاکات قرآنی مذکور همچون در سیره طالوت (عليه السلام) ، و حتی حداقل ملاکات عقلی در نزد بشر، و حتی مبتنی بر روایات معتبر در نزد خود، عاجز مانده اند! (عبد العظیم البستوی،332-337 ) ؛ واین، تنها، شیعه امامیه است که فهرست کامل 12 خلیفه الهی و جانشین پیامبر اسلام را مبتنی بر ملاکات قطعی قرآن و روایات قطعی(همچون حدیث متواتر ثقلین) و روایات معتبر، ارائه داده است که همگی اهل بیت نبوت و عصمت و طهارت هستند.
این دوازده نفر، در نزد اهل سنت نیز، به عنوان علمای اکبر اسلام ، مورد قبول می باشند؛ همانگونه که فخر رازی به شأن بعضی از ائمة (عليه السلام) اعتراف می کند:
" ومن اقتدي في دينه بعلي بن ابي طالب فقد اهتدي، والدليل عليه، قوله عليه السلام : اللهم ادر الحق مع علي حيث دار" (فخر رازی،1 /205)
" من اتخذ علياَ اماما لدينه فقد استمسک بالعروة الوثقي في دينه و نفسه !" (همو،1/207)
"فانظر کم قتل من اهل البيت ، ثم العالم ممتلئ منهم و لم يبق من بني امية في الدنيا احد يعبأ به، ثم انظر کم کان فيهم من الاکابر من العلماء کالباقر و الصادق و الکاظم و الرضا عليهم السلام..."(همو،32 /124)
شأن حسنین(عليهما السلام) ، بعنوان "سيدا شباب اهل الجنة" در روایات فریقین ،قریب به تواتر وبی نیاز از توصیف است؛ عضدالدین ایجی در این مورد در" المواقف "می گوید :
"هذا مما لاشبهة في صحته"(ایجی، 3/638)
روشن است که وجه تنظیر خلفای پیامبر اسلام ، به نقباء بنی اسرائیل، صرفا از باب تعداد و شأن الهی است؛ والا، نقباء در عرض یکدیگر رهبران امت یهود بودند؛ حال آنکه ،خلفای پیامبر اسلام در طول یکدیگر، مسؤلیت رهبری الهی امت اسلام را بر عهده دارند و هر زمان از عمر امت اسلا م صرفا یک امام زمان دارد که بایستی امت اورا بشناسند و از او تبعیت کنند والا به مرگ جاهلی خواهند مرد!:
"من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية"(تفتازانی،2/273)
3/2- 12سبط
" وقطعناهم اثنتي عشرة اسباطا امما..." (اعراف/160)
"اسباط"، جمع" سبط "، در اصل، به فرزندان اولاد ، اطلاق می شود : (راغب اصفهانی،227 )؛ و در توسعه ، به قبائلی خویشاوند اطلاق می شود که به جد واحدی منتسب می با شند. (طبرسی،4/607)؛
این واژه در قران کریم ، 5 بار به کار رفته است؛ معنی فوق ، ناظر به همین ایه فوق است که هر یک از اسباط 12 گانه را به عنوان یک امت معرفی می کند که قبل از ظهور حضرت موسی ، تعین یافته اند .
در 4 کاربرد دیگر، به یکسان ، با تعین خاص" الاسباط " ، به عنوان انبیاء الهی حد فاصل حضرت یعقوب و حضرت موسی ، معرفی شده اند:
"...و ما انزل الي ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتي موسي و ..."(بقره/136)
"ام تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط کانوا هودا او نصاري..."(بقره/140)
"...و ما انزل علي ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط وما اوتي موسي و ... " (ال عمران/84)
"...و اوحينا الي ابراهيم و اسماعيل واسحق و يعقوب و الاسباط و عيسي..."(نساء/163)
با لحاظ دو دسته ایات ، معلوم می شود : " الاسباط " ، پیامبران و رهبران معصوم این اسباط 12گانه بودند؛ که ظاهرا هرامتی یک پیامبر داشته است : ( مکارم 1/470 و4/215).
تذکر الهی به امت اسلام ، باتاکید روایت ابن مسعود، نسبت به تعداد جانشینان، و رابطه خویشاوندی این رهبران الهی معصوم با یگدیگر و با حضرت یعقوب، ، گویای تنبه به عصمت و نسبت خویشاوندی 12جانشین پیامبر اسلام با یکدیگر و با پیامبر اسلام می باشد.
حال ، بار دیگر ، به قران عنایت کنیم، خویشاوندان نزد یک ومعصوم پیامبر اسلام کیانند؟.
آیه تطهیر ، پاسخ قاطع این سؤال است که این، صرفا، اهل البیت ، خاندان نبوت اسلام اند که ازعصمت و طهارت الهی ، برخوردارند:
"إنما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا" (احزاب/33)
3/3- 12چشمه
" وقطعناهم اثنتي عشرة اسباطا امما و اوحينا الي موسي إذ استسقيه قومه أن إضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا قد علم کل اناس مشربهم و... " (اعراف/160)
" وإذ استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم کل اناس مشربهم، کلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا في الارض مفسدين" (بقره/60)
از آیات فوق معلوم می شود:
اولا، این چشمه ها به اعجاز پدید آمده اند.
ثانیا؛ هر گروهی چشمه ای متعین دارند.
ثالثا ؛ هر گروه بایستی چشمه خویش را بشناسند و از ان بهره مند شوند.
رابعا؛ این تفکیک و تعین، زمینه مصرف صحیح نعمتهای الهی را فراهم کرده، انان را از فساد و سرکشی باز می دارد.
در آیه سوره اعراف ، تثبیت جریان 12 سبط ، که قبل از حضرت موسی شکل گرفته است، همچون مقدمه بحث از جریان 12چشمه قرار گرفته است؛ مباحث گذشته نشان داد که رهنمود اسلامی این ایات پیرامون شئونات جانشینان پیامبر اسلام است ؛ حال ببینیم غرض دینی از تذکر به 12چشمه ، برای امت اسلام، چیست؟
آب، در طبیعت محسوس ، مایه حیات هر موجود ذی حیاتی است: (طباطبایی ،14/305؛ طبرسی 7/72) :
" و جعلنا من الماء کل شِيء حي" (انبیاء/30)
در سوره رعد ، اعتقاد حق، به آب باران تشبیه شده است:
" و أنزل من السماء ماء...کذلک يضرب الله الحق و..."(رعد/17)؛
و در سوره انفال ، محتوای دعوت خدا و رسول خدا را عامل حیات معنوی معرفی می کند :
" يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول إذا دعاکم لما يحييکم..." (انفال/24)
پس وجود پیامبر خدا ، چشمه سار معارف الهی است که تشنگان حقیقت را سیراب می نماید.
در سوره انسان ، اهل بیت(عليهم السلام)، بعنوان عبا د خدا، باعث وبانی چشمه الهی در بهشت ، معرفی شده اند:
"عينا يشرب بها عبادالله يفجرونها تفجيرا" (انسان/6)
این ویژگی، طبعا ، بر اساس اصل تجسم اعمال ، و به بیان امیر مؤمنان (عليه السلام) در نهج البلاغه ، تجلی شخصیت و عملکرد دنیوی آنان است که وجودشان حریم علم و ارزشهای الهی است و مسؤلیت الهی حفاظت و پاسداری از آن ، بر عهده اشان گذاشته شده است و انان نیز در نظر و عمل، به حفاظت و صیانت ان اشتغال دارند و از چشمه سار وجودشان ، چشمه های معنوی دین خدا را در میان بندگان خدا جاری می کنند:
" و اعلموا ان عبادالله المستحفظين علمه يصونون مصونه و يفجرون عيونه..." (سید رضی، خ214/331)
پس ، اینان ، مرجعیت دین خدا را برعهده دارند و این مرجعیت از عصمت الهی برخوردار است؛ همانگونه که مدلول مطابقی ایه تطهیر بر این عصمت تاکید دارد ؛ و با لحاظ آیه مس "لا يمسه الا المطهرون" ، این مرجعیت معصومانه تفسیر قران ، روشن می گردد.
بنا براین، غرض دینی ازذکر 12 چشمه بنی اسرائیل، به امت اسلام ، اولا؛ معرفی مرجعیت دینی جانشینان پیامبر اسلام، در طول تاریخ مسلمین می باشد.
ثانیا ؛ هر زمان را، امام و جانشین معینی است که بایستی امت او را بشناسند والتزام به امامتش را بر عهده بگیرند.
تنظیر رهنمود مکرر" قد علم کل اناس مشربهم "، برای امت اسلام همان حدیث متفق میان فریقین "من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية " است که عدم معرفت به امام زمان را موجب مرگ جاهلی معرفی می کند؛ وبالعکس، معرفت والتزام به امام زمان، حیات معنوی راموجب می شود.
"امام" در نقل رایج اهل سنت، همچون
"من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية"(ابن حبان،10/434)
"من مات من غير امام جماعة مات ميتة جاهلية"(طبرانی،12/337)، نوعا، نکره امده است که گویا امامت هر حاکم مسلطی و لو ظالم را توجیه می کند و نوعا ، اهل سنت بر اساس این تفسیر از این روایات که کثرت نیز، دارد، مشروعیت و ضرورت اطاعت از حاکمان ظالم به ظاهر مسلمان را مطرح می نمایند.
اولا؛نقل تفتازانی موافق امامیه"امام زمانه " است(تفتازانی،2/273)
ثانیا؛ تظاهر به مسلمانی ، مانع از حکم مجرمیت و مجازات نیست:
" لیس بأمانیکم ولا أمانی أهل الکتاب من یعمل سوء یجز به و لا یجد له من دون الله ولیا و لا نصیرا" (نساء/123)
ثالثا ؛اطاعت از تبهکاران در منطق قرآنی ، حرمت شرعی دارد:
"ولا تطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون في الارض و لا يصلحون" (شعراء/151-152)
رابعا ؛ پذیرش حکمیت انان نیز حرام است :
"الم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليک و ما انزل من قبلک، يريدون ان يتحاکموا الي الطاغوت و قد امروا ان يکفروا به..."(نساء/60)
خامسا ؛ هر کس با امام خویش محشور می شود؛ لذا امامت تبهکاران پیروان را نیز به ورطه اتش دوزخ می کشاند ! :
" يوم ندعوا کل اناس بامامهم " (اسراء/71)
" و اتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد ؛ يقدم قومه يوم القيمة فأوردهم النار فبئس الورد المورود" (هود/97-98)
سادسا ؛ با روایا ت دیگر اهل سنت در همین باب، متعارض است: ازجمله روایاتی که می گوید :" هرکس با بغض به امیر مؤمنان(عليه السلام) بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است"؛ و" هرکه زیر پرچم ضلالت وکوری که به عصبیت قومی غضب می کند و به عصبیت دعوت می کند، بجنگد پس بمیرد ، به مرگ جا هلیت مرده است":
"... من مات وهو يبغضک يا علي مات ميتة جاهلية"(هیثمی،9/122)
"... و من قاتل تحت راية عمية يغضب لعصبية و يدعوا لعصبية فمات مات ميتة جاهلية" (ابن راهویه ، 1/192)
سابعا ؛ به جهت تعارض قرانی و روایی فوق با برداشت رایج اهل سنت ، امثال ابو حاتم بستی، بن حبان، از علمای برجسته اهل سنت(م354 ه. ق.)، ناچار به تصحیح برداشت رایج می پردازد که: " مقصود از سخن پیامبر اسلام (صل الله عليه و آله) ، این است که هرکه بمیرد در حالیکه اعتقاد ندارد او را امامی است که مردم را به طاعت خدا دعوت می کند - به گونه ای که ، در حوادث و بلاءها ی اجتماعی ، قوام و پایداری اسلام به او(این امام) وابسته است- و در عین حال به انقیاد و تبعیت از کسی که ویژگی امامی را که توصیف کردیم ندارد، قانع باشد، به مرگ جاهلیت مرده است" (ابن حبان،10/434):
"قوله(ص):...مات ميتةالجاهلية ، معناه :مات ولم يعتقد ان له اماما يدعوا الناس الي طاعة الله حتي يکون قوام الاسلام به عند الحوادث و النوازل ، مقتنعا الانقياد علي من ليس نعته ما وصفناه ، مات ميتة الجاهلية"
در تکمیل مطلب ، ابوحاتم می گوید:
" ظاهرا روایت بدین معنی است که : هرکه بمیرد و او را امامی نباشد که با ان امام ، پیامبرخدا(صل الله عليه و آله) را اراده کند (بواسطه امام، به سنت پیامبر خدا دسترسی پیدا کند)، به مرگ جاهلیت مرده است؛ چرا که امام (اصلی) اهل زمین پیامبر خدا(صل الله عليه و آله) است؛ پس هرکه به چنین امامی(که به پیامبر دعوت کند) معتقد نباشد، یا اینکه به امامی دیگر، غیر از او معتقد باشد در حالیکه سخن امام دیگر را بر سخن پیامبر اسلام ترجیح دهد، سپس بمیرد ، به مرگ جاهلیت مرده است" : ( همو، همان) :
"ظاهر الخبر ، ان من مات و ليس له امام يريد به النبي(ص) مات ميتة الجاهلية، لان امام اهل الارض في الدنيا، رسول الله(ص)، فمن لم يعلم امامته او اعتقد اماما غيره مؤثرا قوله علي قوله(ص)، ثم مات مات ميتة جاهلية"
پس مقصود از "امام" ، امامت الهی برحق در هر زمان است که به عنوان جانشین پیامبر اسلام، شرعا، همچون ایمان به انبیاءالهی و نبوت پیامبر اسلام ، متعلق معرفت و ایمان امت اسلام و جزء اصول اعتقادات است؛ والا سرنوشت مرگ جاهلی در انتظار است.
• بحثی پیرامون مفهوم عدد درقرآن
در قرآن کریم برخلاف طبیعتش همچون موضوع فوق، در مواردی با تاکید، از عدد اشیاء و موضوعاتی خبر داده است.
این موارد به پنج دسته تقسیم می شوند:
1- موضوعات شرعی:
"فمن لم یجد فصیام ثلاثةأیام فی الحج و سبعة إذا رجعتم تلک عشرة کاملة"(بقره/196)
" ولقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم"(حجر/87)
"و واعد نا موسی ثلاثین لیلة و أتممناها بعشر..."(اعراف/140)
2- موضوعات تکوینی:
"الله الذی خلق سبع سموات ومن الأرض مثلهن..." (طلاق/12)
"إن ربکم الله الذی خلق السموات والأرض فی ستة أیام"(اعراف/54)
"إن عدة الشهور عند الله اثنی عشر شهرا فی کتاب الله.."(توبه/26)
"لها سبعة ابواب لکل باب منهم جزء مقسوم" (حجر/44)
"...علیها تسعة عشر..."(مدثر/ 30)
3- موضوعات رخدادهای نسبی:
"و إن یوما عند ربک کألف سنة مما تعدون"(حج/47)
"تعرج الملئکة والروح إلیه فی یوم کان مقداره خمسین إلف سنة" (معارج/4)
4- موضوعات رخدادهای طبیعی :
"...إنی أری سبع بقرات سمان یأکلهن سبع عجاف..."(یوسف/43)
"واختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا..."(اعراف/155)
5- موضوعات فرهنگ تفهیم وتفاهم

*عضو هیئت علمی دانشگاه قم
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار