بازدید 6632

غیر ممکن برای من وجود ندارد

کوهنوردی حرفه‌ای جانباز ۷۰ درصد
کد خبر: ۷۳۶۶۵۰
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۶ - ۱۴:۲۰ 08 October 2017
جانباز 50 ساله باوجود معلولیت، عطش فتح قله‌های مرتفع دنیا و کسب افتخارات پی‌درپی را دارد و به دنبال اثبات این نکته است که «معلول دست و پا بسته نیست»

سید کاظم سیادتی از صعود به قله‌های مرتفع جهان و لحظاتی که بر فراز این قله‌ها حس کرده است، این گونه می‌گوید: وقتی همه قله‌های ایران را صعود کردم تصمیم گرفتم برخلاف برخی کوهنوردان که قله‌های اطراف ایران را که صعود به آنها راحت‌تر است انتخاب می‌کنند سراغ قله‌هایی بروم که صعود به آن از مسیرهای ناهموار است. در همه این لحظات به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم نداشتن دو دست و یک چشم بود.
 
جوانی نکرد. بیشتر درد کشید و رنج برد. روزگار جوانی را در راهروهای مراکز درمانی و روی تخت‌های بیمارستان‌ها و اتاق‌های عمل سپری کرد. پیش تر، دست‌هایش را در دوران جنگ در میدان مین جا گذاشته بود، هرچند اراده چون فولادش چیزی نبود که جایی جا بگذارد! شب عملیات وقتی قرار شد معبری از دل میدان مین باز کند، می‌دانست که جانش را کف دستش گرفته، با این حال، رفت و به دل سیاه مرگ زد. آخرین مین را که از دل خاک بیرون آورد، آتشی به جانش افتاد که تا سال‌ها خاموشی نمی‌شناخت. آتشی که هنوز و همچنان رد پای شعله‌هایش را می‌توانی بر چهره و تن سید کاظم ببینی.
 
زندگی سید کاظم سیادتی، جانباز 50 ساله مشهدی- به زعم خودش- دو فصل ارزشمند دارد. یکی، فصل جنگ و ایثار و جانبازی و دیگری، فصل اراده و استقامت و عشق بازی با مرتفع‌ترین قله‌های جهان. آنچه سیدکاظم در هیچ یک از فصول زندگی‌اش وقعی به آن ننهاده و ارزشی برایش قائل نشده، واژه«نتوانستن» است؛ واژه‌ای که همواره برای او غریب و بی‌معنا بوده است. مردی که تا خود امروز تلاش کرده تا به همه ثابت کند جانباز 70 درصد هم می‌تواند به موفقیت‌های بزرگ دست پیدا کند و برسد به آنچه دور و دست نیافتنی است؛ حتی اگر دست و چشم هم نداشته باشد. طرفه اینکه موفقیت برای سیدکاظم پایانی ندارد و او می‌خواهد در عرصه‌های مختلف و در رشته‌های متعدد ورزشی بدرخشد. او بی‌شک یکی از افتخارات این سرزمین است که گرچه دست‌ها و یکی از چشمانش را در میدان مین جا گذاشته است، اما امروز پرچم ایران را یک یک بر فراز قله‌های مرتفع دنیا برمی افرازد و افتخار کسب می‌کند.
 
 

از میدان مین تا هیمالیا
 
50 سال قبل در منطقه جوادیه مشهد به دنیا آمد. فرزند اول خانوده بود. پدر در قصابی کار می‌کرد و با آبرو ارتزاق می‌کرد. کودکی‌اش در اطراف و در حال و هوای حرم امام رضا(ع) سپری شد. نوجوان بود که جنگ آغاز شد. سید کاظم وقتی می‌خواهد از روزهای جنگ بگوید، نگاهی به دو دستش که از مچ قطع شده‌اند می‌اندازد و با لبخند می‌گوید: من یادگاری‌های باارزشی در جبهه جا گذاشتم ولی بهترین روزهای زندگی‌ام نیز در همان جا رقم خورد. من هم مثل بسیاری از نوجوانانی که با دست بردن در شناسنامه سن خود را بالا می‌بردند، راهی جبهه شدم. پدرم در همان روزهای ابتدای جنگ به جبهه رفت و در عملیات بیت المقدس مجروح شد. سال 60 به جبهه رفتم. از همان روزهای اول دوست داشتم در جایی فعالیت کنم که کمتر کسی حاضر می‌شد به آنجا برود. وارد گردان تخریب شدم. 19 مرداد سال 62 قبل از عملیات والفجر 3 در منطقه مهران مأموریت داشتیم شب قبل از عملیات در میدان مین معبر بازکنیم. یکی از این مین‌های ضد نفر را که پوسیدگی آن نشان می‌داد مدت زمان زیادی زیر خاک بوده است، خارج کردم و لحظه‌ای که می‌خواستم چاشنی آن را خارج کنم ناگهان منفجر شد. دو دستم از مچ قطع شد و صورتم بشدت آسیب دید. همه بدنم آتش گرفته بود و گلویم بر اثر ترکش مین جراحت عمیقی برداشته بود. نمی‌توانستم نفس بکشم و خونریزی شدیدی داشتم. دو نفر از رزمنده‌ها با سختی زیاد آتش لباسم را خاموش کردند و یکی از آنها دست‌هایم را بست و با وانت بچه‌های اطلاعات از منطقه خارج شدیم. مدام به هوش می‌آمدم و از هوش می‌رفتم. مرا به بیمارستان مهران منتقل کردند واز آنجا با هلیکوپتر به باختران و از آنجا نیز به تهران منتقل شدم. وضعیت خوبی نداشتم و چند ماه در بیمارستان نیروی هوایی بستری بودم. چشم چپ من کامل تخلیه شد و چشم راستم با جراحی‌های متعددی که روی آن انجام گرفت کمی بینایی‌اش را به دست آورد. برای ادامه درمان به آلمان منتقل شدم و ماه‌ها در آلمان بستری بودم. بعد از آن دوباره به تهران و بیمارستان نیروی هوایی منتقل شدم. در آن دوران همه دنیای من در و دیوار بیمارستان شده بود. وقتی به خودم آمدم دیدم به جای دو دست و دو چشم، تنها یک چشم کم سو دارم. با همه اینها دلم برای جبهه تنگ شده بود و سال 65 به‌رغم مخالفت‌ مسئولان دوباره به جبهه رفتم.
وی ادامه داد: در جبهه به‌عنوان تک تیرانداز و پس از آن پیک گردان بودم و بسیاری از رزمنده‌ها با دیدن من روحیه می‌گرفتند. به جبهه برگشتم تا به خودم ثابت کنم که هنوز مؤثرم. تا سال 67 و عملیات مرصاد در جبهه بودم و با پایان جنگ در دانشگاه به‌عنوان کارمند مشغول کار شدم. با پایان جنگ احساس می‌کردم آرام و قرار ندارم. علاوه بر آن، درد دست‌ها و درد مداوم سرم زندگی را برایم سخت کرده بود. دوست داشتم کاری کنم تا دردهایم تسکین پیدا کنند. ورزش همان گمشده‌ای بود که می‌توانست مرا از این وضعیت نجات بدهد. سراغ ورزش رفتم و با شنا شروع کردم. وقتی با ورزش آدرنالین خونم بالا می‌رفت، حالم خوب می‌شد و دردم تسکین پیدا می‌کرد. در ورزش شنا موفق بودم و مدال‌های مختلفی در مسابقات بین‌المللی کسب کردم. کوهنوردی را هم از سال80 آغاز کردم. اوایل به‌صورت تفریحی می‌رفتم، ولی کم کم مسیر حرفه‌ای را طی کردم. گاهی مسیر کوتاهی را باید دست به سنگ می‌شدم و کم کم که باتجربه شدم مسیرهای دشوارتری را ‌رفتم. برای کسی که دست ندارد صعود از کوه‌های سنگی سخت است ولی من سعی می‌کردم با کمک گرفتن از آرنج خودم را بالا بکشم. در کنار کوهنوردی دوچرخه سواری می‌کردم و برای اینکه بتوانم آن را کنترل کنم سراغ دست مصنوعی رفتم اما به خاطر دیر عمل کردن دست‌ها در ترمز گرفتن آنها را کنار گذاشتم و با کمک گرفتن از مچ و آرنج دوچرخه سواری می‌کردم و یک بار هم مسیر ترکیه تا یونان را رکاب زدم. کوهنوردی ورزشی بود که احساس می‌کردم با روحیه من بسیار سازگار است. اوایل شروع این ورزش سرپرست تیم از من می‌خواست تا وقتی به مراحل سخت صعود رسیدیم ادامه ندهم اما من قبول نمی‌کردم و می‌گفتم اگر صعود نکنم همه فکر می‌کنند به خاطر اینکه دست ندارم نمی‌توانم صعود کنم و من باید به همه نشان بدهم که بدون دست هم می‌توان قله را فتح کرد. همه قله‌های مرتفع ایران را صعود کردم وصعود به بیس‌کمپ اورست، قله‌های کالاپاتار و کلیمانجارو در آفریقا و قله «کورژنفسکایا» در تاجیکستان از صعودهایی است که هیچگاه فراموش نمی‌کنم.
 
معلول دست بسته نیست
 
در سرمای منفی 30 درجه و در حالی که صورتش یخ زده بود تنها به یک هدف فکر می‌کرد. باید به همه نشان می‌داد که برای او و دیگر جانبازان و معلولان غیرممکن وجود ندارد و با همین وضعیت هم می‌تواند به قله صعود کند. او ادامه می‌دهد: وقتی در «بیس کمپ» اورست به قله مرتفع همیالیا خیره شد به خودش قول داد که یک روز آن را فتح خواهد کرد. سید کاظم از صعود به قله‌های مرتفع جهان و لحظاتی که بر فراز این قله‌ها حس کرده است، این گونه می‌گوید: وقتی همه قله‌های ایران را صعود کردم تصمیم گرفتم برخلاف برخی کوهنوردان که قله‌های اطراف ایران را که صعود به آنها راحت‌تر است انتخاب می‌کنند سراغ قله‌هایی بروم که صعود به آن از مسیرهای ناهموار است. در همه این لحظات به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم نداشتن دو دست و یک چشم بود. بیس کمپ اورست یکی از قله‌هایی بود که به آن صعود کردم. این قله در ارتفاع 5200 متری قرار دارد و جایی است که کوهنوردان با استقرار در کمپ برای صعود به قله اورست آماده می‌شوند. در آنجا بسیاری از کوهنوردان خارجی وقتی مرا می‌دیدند با تعجب سؤال می‌کردند که چطور به این نقطه از قله صعود کرده ام. تعداد زیادی از آنها با من عکس یادگاری می‌گرفتند. پس از آن به قله‌های کالاپاتار و کلیمانجارو در آفریقا صعود کردم. دیدن دیوار یخچالی در قلب کویر آفریقا بسیار جذاب بود. صعود به قله 7هزار و 105متری کورژنفسکایا در تاجیکستان یکی از آرزوهای بزرگ من بود.
ماهها تمرین کردم و سرانجام همراه با تیم کوهنوردی استان خراسان که در قالب تیم ملی برای این صعود انتخاب شده بودند به آنجا اعزام شدم. مسیر بسیار سخت و دشواری بود و باید با طناب از مناطق سخت‌گذر و دیواره‌های یخی بالا می‌رفتیم. دمای قله منفی 30 درجه بود و 4 نفر از تیم 15 نفر ما نتوانستند به قله برسند. لحظه‌ای که به قله رسیدیم از من خواستند تا جلوتر از دیگران قله را فتح کنم. به قله که رسیدم از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختم. همان لحظه دو کوهنورد زن و مرد لهستانی درحالی که بسیار خسته بودند دو زانو مقابل من نشستند و یکی از آنها پاهای مرا گرفته بود و گریه می‌کرد. وقتی علت این کار را پرسیدم گفتند در ارتفاع 6 هزار متری به دلیل دشواری مسیر تصمیم به بازگشت گرفته بودیم اما وقتی شما را با این وضعیت جسمی دیدیم انرژی مضاعفی گرفتیم و دنبال شما آمدیم تا با این انرژی به قله برسیم. بعد از این صعود، رئیس جهانگردی تاجیکستان با هلیکوپتر به پای کوه آمد و با قدردانی از من و اعضای تیم گفت: اخبار صعود شما که با وجود 70 درصد جانبازی قله را فتح کردید لحظه به لحظه در رسانه‌های کشور ما دنبال می‌شد و به‌همین دلیل می‌خواهیم در دوشنبه برای شما جشن بگیریم. البته این صعود پایان کار من نیست و در سفری که شهریور ماه به فرانسه داشتم می‌خواستم به قله آلپ صعود کنم اما وضعیت جوی مناسب نبود و در این مدت نیز رقابت‌های دو ماراتن پاریس را بررسی کردم و می‌خواهم تمرین کنم تا بتوانم جواز حضور در این ماراتن را نیز کسب کنم. می‌خواهم به همه ثابت کنم که بدون دو دست و یک چشم هم می‌توان غیرممکن‌ها را ممکن کرد.

گزارش از: یوسف حیدری
 
این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.
 
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل