بازدید 12877
نیم‌قرن تجربه در هنر نقاشی ایرانی

اسم سفارش که می‌آید دستم قفل می‌شود

علی‌اکبر صادقی
کد خبر: ۷۸۲۲۱۰
تاریخ انتشار: ۲۱ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۷:۲۲ 12 March 2018

زندگی هنری علی‌اکبر صادقی روایت یک جست‌و‌جوست؛ جست‌و‌جو برای تجربه‌های تازه. همین جست‌وجوگری سبب شده است نام او در بسیاری از تجربه‌های هنری در ایران در صدر بنشیند. او نخستین هنرمندی است که روی ویترای نقاشی کرده، نخستین کسی است که انیمیشن ایرانی ساخته و...  او سال‌های بسیاری را در فعالیت هنری‌اش با آزمون و خطا پیش رفته است؛ سهم خطا در آزمون‌های گوناگون او کم بوده است و سهم موفقیت بسیار. به‌همین شیوه توانست کارهای متفاوت و ماندگاری را در هنر معاصر ایران رقم بزند. اما آنچه علی‌اکبر صادقی را در هنر معاصر متمایز می‌کند فقط تجربه‌ها و جست‌و‌جوگری‌هایش نیست. دنیای نقاشی‌های او دنیایی است که در نقاشی امروز ایران تنها از آن اوست. نقاشی‌ علی‌اکبر صادقی روایتی از نقاشی سنتی ایران در روزگار معاصر است.

او روایتگر قصه‌ها و افسانه‌های ازلی ابدی ایرانی است؛ از آدم و حوا تا رستم و سهراب و اسفندیار تا نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای، مینیاتورها، دیوها، فرشته‌ها و شخصیت‌هایی که ریشه در سنت کهن ایرانی دارد. امسال موزه هنرهای معاصر نمایشگاهی از مجموعه آثار علی‌اکبر صادقی برپا کرده است. مجموعه‌ای از نقاشی و انیمیشن‌ها و آثار حجمی و چیدمان و همه دوره‌های مختلف فعالیت هنری صادقی را گردآورده است. نمایشگاه آثار علی‌اکبر صادقی از بهمن‌ماه آغاز شده و تا اردیبهشت سال آینده ادامه دارد. در یکی از صبح‌های روزهای میانی اسفند با علی‌اکبر صادقی در آتلیه‌اش دیدار کردیم. آقای صادقی مشغول نقاشی بود. اتودهای کارهای آینده‌اش روی میز کارش بود و تابلوهای تازه تمام شده‌اش بر دیوار. او نمونه‌ای است از یک نقاش حرفه‌ای تمام‌وقت که هیچ‌گاه از کار دست نمی‌کشد و در 80سالگی همچنان با انرژی و انگیزه بسیار نقاشی می‌کند. این گفت‌و‌گو گوشه‌هایی است از 50 سال کار حرفه‌ای علی‌اکبر صادقی در هنر معاصر ایران.

شما نقاشی را با نقاشی روی ویترای (شیشه) شروع کردید. فکر می‌کنم آن زمان اصلا کسی روی ویترای نقاشی نمی‌کرد و شما نخستین کسی بودید که با ویترای کار کردید.

سال ۱۳۳۷بود. یکی از دوستان گفت که داریم جایی را دکوراسیون می‌کنیم. می‌خواهیم که روی ویترای برای ما نقاشی کنی. آن زمان نقاشی روی ویترای رایج نبود. اصلا کسی نمی‌دانست که ویترای چیست. من هم فقط اسم ویترای را در دانشکده شنیده بودم. بعد فهمیدم که به اینها می‌گویند «استند گلاس». رفتم شیشه گرفتم. بعد فکر کردم به اینکه چگونه باید نقش برجسته را روی ویترای دربیاورم. دیده بودم که در شیرینی‌فروشی‌ها با قیف، خامه را روی شیرینی می‌ریزند. مواد مختلف را با هم ترکیب کردم و توانستم نقش برجسته‌ها را روی ویترای کار کنم. گفتم حالا اینها درست شد. رنگش را چه کار کنم؟ از این و آن پرس‌وجو کردم، گفتند اول خیابان ویلا یک رنگ‌فروشی اتومبیل هست که رنگ‌های شفاف هم دارد. رفتم رنگ روغنی شفاف گرفتم و توانستم ویترای را رنگ کنم. ۲۴متر ویترای نقاشی کردم و تحویل دادم و ۲۰۰۰ تومان دستمزد گرفتم. این نخستین تجربه هنری جدی من پس از فارغ‌التحصیلی از دانشکده هنرهای زیبا بود.


بعد از آن به سراغ نقاشی دیواری رفتید...

بعد از آن کارهای تبلیغاتی می‌کردم. برای سردر سینماها پلاکارد نقاشی می‌کردم. نخستین پلاکاردی که کار کردم برای فیلم ولگرد بود. پلاکاردها و کارهای تبلیغاتی زیادی انجام دادم.
بعد بانک صادرات به من سفارش داد که برای شعبه‌های مختلف بانک، نقاشی دیواری کار کنم. این نقاشی دیواری‌ها را در شهرهای مختلف ایران اجرا کردم مثل یزد، مشهد و... معمولا برای هر شهر متناسب با آن شهر کار می‌کردم؛ مثلا برای شهر مشهد سفر نادرشاه به هند را کار کردم.

شما هم مثل خیلی از هنرمندان آن دوره سر از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درآوردید و آنجا بود که کارتان جلوه کرد و بیشتر مورد توجه قرار گرفت. چه شد که کانون از شما برای کار دعوت کرد؟

آن زمان کانون از نقاشانی که کارهای متفاوتی می‌کردند، دعوت می‌کرد برای همکاری. انتشارات کانون  به‌دنبال کسی برای تصویرگری کتاب «پهلوان پهلوانان» می‌گشت که عباس کیارستمی گفت من کسی را می‌شناسم که می‌تواند تصویرگری این کتاب را انجام دهد و من پایم به کانون باز شد. در طول سال‌هایی که در کانون بودم ۱۳-۱۴ کتاب برای کانون تصویرگری کردم.

جنس نقاشی‌ها و تصویرگری‌های شما با دیگر نقاشان معاصر فرق می‌کند. نقاشی شما تلفیقی است از نقاشی سنتی ایرنی یعنی نقاشی قهوه‌خانه‌ای و مینیاتور و... به نوعی اجرای مدرنی است از سنت نقاشی ایرانی. چطور به این نقاشی رسیدید؟

بچه که بودم، همیشه دم قهوه‌خانه‌ها و قصابی‌ها بودم. نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای را نگاه می‌کردم. پرده‌دارانی را که می‌آمدند نقالی می‌کردند، نگاه می‌کردم. به نقالی‌ها گوش نمی‌دادم، محو نقاشی‌ها می‌شدم. بعدها کتاب‌های چاپ سنگی را نگاه می‌کردم. نقاشی‌های کتاب‌های چاپ سنگی برای من همیشه جالب بود. بعدها کتاب‌های مینیاتور و نقاشی‌های شاهنامه را دیدم، شاهنامه شاه‌طمهاسبی و شاهنامه بایسنقری و... به‌نظرم شاهکار مینیاتور ما در همان دوره است. بعد از دوره صفوی دیگر مینیاتور ما افول کرد. همه اینها در شکل‌گیری نقاشی من تأثیر داشت. اما سعی نکردم هیچ‌کدام از آنها را تقلید کنم. تلاش کردم که به سبک خودم در نقاشی برسم.

بعد چه اتفاقاتی افتاد که نخستین انیمیشن‌های ایرانی را در کانون ساختید؟

بعد از اینکه یکی دو کتاب برای کانون، تصویرگری کردم. مسئولان کانون گفتند که ما در فستیوال‌ها، انیمیشن ایرانی نداریم. از صادقی بخواهیم برای ما انیمیشن بسازد. اصلا نمی‌دانستم انیمیشن چیست، حرکت چیست، نمی‌دانستم باید سناریو بنویسم و استوری‌بورد بکشم، اما چون به تجربه‌های تازه علاقه داشتم از این پیشنهاد استقبال کردم. من همیشه تلاش کرده‌ام با سماجت چیزهای تازه را یاد بگیرم. از بچگی همینطور بوده‌ام، نجاری یاد گرفتم، سیم‌پیچی برق یاد گرفتم، کاشی‌کاری بلدم، گچ‌کاری بلدم. همه اینها را با پررویی و سماجت یاد گرفته‌ام. انیمیشن را هم همینطور.

اشتیاق عجیبی برای یادگرفتن و ساختن انیمیشن داشتم. ساعت‌ها کار می‌کردم. آن‌قدر که گاهی از فرط خستگی بیهوش می‌شدم. با زحمت انیمیشن اول «هفت‌شهر» را ساختم و تحویل دادم و بعد انیمیشن‌های بعدی را ساختم. سر انیمیشن دوم تجربه‌ام بیشتر شده بود و در این فاصله درباره انیمیشن هم زیاد مطالعه کرده بودم. خوشبختانه انیمیشن دوم -«گلباران»- جایزه‌های بین‌المللی زیادی برد. انیمیشن‌های بعدی هم همینطور. از سال 50تا 56 مجموعا ‌6انیمیشن برای کانون ساختم.

تصویرسازی‌های کتاب‌هایی که در کانون انجام دادید چه از نظر نوع تصویرسازی‌ها و چه از نظر کیفیت کتاب‌سازی در تاریخ کتاب ایران یگانه‌اند. چرا در سال‌های بعد این کار را ادامه ندادید؟

برای تصویرسازی زیاد به من مراجعه می‌شود. اما هیچ‌وقت نمی‌پذیرم. هیچ‌وقت دوست ندارم خودم را تکرار کنم. اگر خودم را تکرار کنم، حس می‌کنم تمام شده‌ام و باید منتظر مرگ باشم. دوره‌ای کار تصویرگری می‌کردم و فکر می‌کنم آن دوره تمام‌شده است.

در سال‌های تصویرگری چند کتاب برای کانون کار کردید با موضوع سخنان اهل‌بیت(ع)که در تصویرگری مذهبی تجربه‌هایی  منحصر به فرد بودند. چه شد که به سراغ سخنان معصومین رفتید.

متن این کتاب‌ها در کانون کار غلامرضا امامی بود، مثل کتاب «حقیقت بلندترین آسمان» و «عبادتی چون تفکر نیست» که در ژاپن برنده جایزه بهترین تصویرسازی سال آسیا شد و در لایپزیک هم جایزه بهترین تصویرگری را گرفت.
اما من هم با این فضا بیگانه نبودم. من خیلی با گفتارهای مذهبی مأنوس بودم. خاطرم هست در سال‌های جوانی‌ماه‌های رمضان از مسجد که برمی‌گشتم، یک صفحه قرآن می‌خواندم و بعد کمی نقاشی می‌کردم، بعد دوباره کمی قرآن می‌خواندم و بعد کمی نقاشی می‌کردم... همینطور تا سحر یک صفحه قرآن می‌خواندم که تا پایان‌ماه ختم قرآن کنم و در کنارش نقاشی می‌کردم. با حسی که از این کتاب می‌گرفتم، نقاشی می‌کردم.

در آن سال‌ها شماری از بهترین هنرمندان آن دوره که همه‌شان در تاریخ هنر معاصر ما جریان‌ساز شدند، در کانون کار می‌کردند، مثل عباس کیارستمی، احمدرضا احمدی، امیر نادری، نورالدین زرین‌کلک، پرویز کلانتری، بهرام بیضایی، فرشید مثقالی و بسیاری دیگر. کانون چه فضایی ایجاد کرده بود که توانست این همه هنرمند درجه یک و بااستعداد را جذب کند؟

شاید مهم‌ترین نکته همین جمع شدن این همه استعداد درجه یک باشد. انتخاب آدم‌ها به درستی انجام شده بود. فیروز شیروانلو خیلی وقت‌ها هنرمندانی را که در جاهای دیگر جایی نداشتند در کانون جمع می‌کرد. مسئولان دیگر کانون نیز از هنرمندان حمایت می‌کردند. یکی از حسن‌های کانون این بود که هنرمندان را آزاد می‌گذاشت و برای خلاقیت به آنها مجال می‌داد. همه این هنرمندان هم عاشقانه در کانون کار می‌کردند. هیچ‌کدام از هنرمندان کانون به‌خاطر پول کار نمی‌کردند. فضای بسیار دوستانه‌ای حاکم بود. در عین حال همه خیلی جدی کار می‌کردند.

می‌رسیم به سال‌های انقلاب، شما در استخدام کانون نبودید و از کانون بیرون آمدید. در سال‌هایی که نقاشی خریداری نداشت و زمینه‌ای برای کارهای هنری نبود، چه می‌کردید؟

بعد از انقلاب که دیگر کار انیمیشن در کانون تعطیل شد، رفتم به سراغ قابسازی، چون نجاری بلد بودم برای گذران زندگی شروع به قابسازی کردم. قاب‌هایم خیلی پرطرفدار شدند و سفارش‌های زیادی می‌گرفتم. اما صبح‌ها را به قابسازی می‌پرداختم و عصرها فقط نقاشی می‌کردم. از زمانی به بعد به این نتیجه رسیدم که فقط باید نقاشی کنم.

هیچ‌وقت برایتان مسئله نبوده است که نقاشی در حد و اندازه و جایگاه شما به کارهایی مثل قابسازی یا کارهای تبلیغاتی یا سردر سینما و... بپردازد؟

من برای پول نقاشی نمی‌کنم. همیشه راهی برای گذران زندگی داشته‌ام و در کنارش نقاشی کرده‌ام. تلاش کرده‌ام تا نقاشی را مستقل از معاش ادامه دهم. الان هم پول‌های خوبی می‌دهند که سفارشی کار کنم ولی این کار را نمی‌کنم. اسم سفارش که می‌آید، دستم قفل می‌شود. حالا کار کتاب کرده‌ام و فیلم ساخته‌ام اما آنها هم ایده‌های خودم بود و آزادانه کار می‌کردم.

چه شد که نگارخانه سبز را به راه انداختید؟

طبقه پایین آتلیه‌ام را نگارخانه کردم، هنرمندان آثارشان را به آنجا می‌آوردند و می‌فروختم. ۱۳۶۸ به پیشنهاد خانم لیلی گلستان آنجا را تبدیل به گالری کردم. نخستین نمایشگاه را هم با آثار مرتضی ممیز، غلامحسین نامی، عباس کاتوزیان و خودم برگزار کردیم. اما گالری‌داری کار من نبود. بعد از چند سال نگارخانه سبز را تعطیل کردم تا زمانی که به خانه فعلی آمدم و طبقه دوم اینجا را تبدیل کردم به گالری دائمی آثار خودم.

در نمایشگاه شما شعرها و نوشته‌هایی که خودتان روی پارچه نوشته‌اید هم به نمایش درآمده است. این شعرها محصول چه دوره‌ای است؟

یک سال افسرده شده بودم. یک بوم جلویم بود با 200 ایده در ذهنم ولی دستم به نقاشی نمی‌رفت. نمی‌خواستم به زور نقاشی کنم. شبی در خانه نورالدین زرین‌کلک مهمان بودیم. جواد مجابی و خانم سیمین بهبهانی هم آنجا بودند. من عادت دارم که گاهی فی‌البداهه حرف می‌زنم و می‌توانم ساعت‌ها این بداهه حرف‌زدن را ادامه بدهم. این حرف‌ها شاید شبیه شعر یا به تعبیر دقیق‌تر قدیمی‌ها شبیه شطح باشد. آن شب هم شروع کردم به حرف زدن. مجابی از همسرم پرسید صادقی اینها را می‌نویسد؟ گفت نه. مجابی به همسرم پیشنهاد کرد که مرا وادار کند که بعضی از اینها را بنویسم. یک سال تمام که نمی‌توانستم نقاشی کنم اینها را در صفحه آ چهار می‌نوشتم. بعدها آنها را تبدیل به کتاب کردم. برای نمایشگاه هم خیلی از آنها را روی پارچه نوشتم که الان در موزه به نمایش درآمده است.

وقتی دوره‌های مختلف نقاشی‌هایتان را می‌بینیم معلوم می‌شود که شما هر چند سال یک‌بار تکنیک‌هایتان را عوض کرده‌اید یا اینکه اصلا به سراغ چیدمان و کارهای دیگری غیراز نقاشی رفته‌اید.

بله، این اتفاق هرچند سال یک‌بار در کارهای من افتاده است. گفتم که دوست ندارم خودم را تکرار کنم. برای همین هر چندوقت یک‌بار به سراغ چیز تازه‌ای می‌روم یا تکنیک تازه‌ای را انتخاب می‌کنم. در سال‌هایی با گلدان‌ها و گیوه‌ها و صندلی‌ها کار کردم که نمونه‌هایش را در موزه به نمایش گذاشته‌اند، زمانی کار حجم کردم، گاهی هم از تکنیک‌های متفاوتی استفاده کردم مثل کارهای دوره استتار که با میخ‌ها کار کردم و صورت‌ها را با میخ‌ها پوشاندم. تجربه نجاری آنجا به کمکم آمد. ماه‌های اولی که در بچگی در نجاری کار می‌کردم فقط میخ‌ها را صاف می‌کردم.

در سال‌های اخیر بیشتر سرگرم دیوها هستید. چرا از سربازها و فرشته‌ها و رستم و سهراب و... به دیوها رسیدید؟

برای اینکه دیوها در سال‌های اخیر در جهان ما غلبه دارند و جهان امروز پر از دیوهاست. همه جهان خشونت است و جنگ و کشت و کشتار.


دوستی 62ساله

کیارستمی دوست چندین و چند ساله من بود. از ۱۷ سالگی با هم دوست بودیم. هر دو به دبیرستان جم قلهک می‌رفتیم. او 3 سال از من کوچک‌تر بود. من کلاس هفتم و نهم رفوزه شدم و به هم نزدیک‌تر شدیم. هر روز با هم بودیم. بعد هم که مرا به کانون معرفی کرد و آنجا هم در یک ساختمان در کنار هم بودیم. عین برادر بودیم. من و کیارستمی ۶۲ سال با هم رفیق بودیم. دوستی ما تا مرگ او ادامه داشت. تنها دوست من که هرگز به من خیانت نکرد، عباس کیارستمی بود.
 
گفت‌وگو: از: مرتضی کاردر

 
این گفت‌وگو نخستین بار در روزنامه همشهری منتشر شده است.
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل