بازدید 8999

درد دل های ناگفته یک فرمانده دفاع مقدس

کد خبر: ۴۳۷۲۰۴
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۳ - ۱۹:۱۱ 25 September 2014
- سردار سرتیپ پاسدار علی فضلی، فرمانده لشگر المهدی (عج) و لشگر10سیدالشهداء درهشت سال دفاع مقدس،که مهمان برنامه شناسنامه بود با بازخوانی بخشی از خاطرات خود در این دوران و بیان رشادت ها و فداکاریهای رزمندگان اسلام به درد دل پرداخت.

به گزارش  ایرنا، گفت وگوی سردار فضلی با مجری محمد حسین رنجبران به شرح زیراست.

رنجبران: شنیدم لحظه مجروحیت شمالحظه بسیار سختی بوده است؛ در خصوص این لحظه برای ما صحبت کنید.

فضلی: تعداد جانبازان ونیروهای آرمانی بسیار است و من در مقابل آن ها کسی نیستم. روزی من شده که قریب به 30 بارمجروح شوم و یکی از دفعاتی که مجروح شدم در والفجر 4 بود. 

رنجبران: گاهی در خلوت خود نمی گویید به جبهه نمی رفتم چه می شد؟

*هرگز از رفتن به جبهه نادم و پشیمان نیستم.

فضلی: من هرگز از رفتن به جبهه نادم و پشیمان نیستم و در درجه اول این امر را لطف خداوند می دانم، هر بار هم که مجروح شدم مورد حمایت خانواده بودم. در واقع خانواده قبل از ازدواج مرحوم پدر و والده و اخوی و همشیره ها و بعد از ازدواج پدرخانم و مرحوم مادر خانم و همسر من و بستگان خودم و همسرم حامی من بودند.

رنجبران: چه تعداد فرزند دارید؟

فضلی: خداوند 3 اولاد به ما داده است،زینب خانم که قدری هم مریض هستند و زهرا و محمد مهدی دو فرزند دیگر بنده هستند.

رنجبران: محمد مهدی دوست دارد در مسیر شما قرار گیرد؟

فضلی: محمد مهدی بسیجی و حزب الهی است ولیکن مخیل است و من در خانه هم هیچ وقت صحبتی ازجبهه نمی کنم مگر این که بچه ها خود سوال بپرسند.

رنجبران: جزء سربازان امام خمینی(ره) بودید که امام (ره) در سال 42 فرمودند سربازان من درگهواره ها هستند؛ اولین آشنایی شما باحاج آقا روح الله چه زمانی بود؟

*روزی ما این بود که سرباز امام خمینی (ره) باشیم

فضلی: روزی مااین بودکه از سربازان امام خمینی(ره) باشیم. من شاگرد نجاری بودم و دوستان بسیار انقلابی داشتم، صاحب کار ما مسیحی بود، در آن زمان من 15 ساله بودم و فردی به نام حاج محمد آقا استاد کار نجاری بود وی فردی مجاهد بود که تاثیر بسیاری بر روی من داشت.

پدر یکی از دوستانم شاطر نانوایی و در نارمک ساکن بودند. من که گاهی به آن ها سر می زدم. در آنجا بود که عکس امام (ره) را برای اولین بار دیدم،درسال 56نیز کتابی تحت عنوان نامه ای از امام موسی صدر به واسطه دوستان در اختیار من قرارگرفت.این کتاب کمک کرد تا مسیرزندگی مان را با شناخت بیشتری انتخاب کنیم. 

در مسجد جامع نارمک مرحوم آیت الله واحدی و حجت الاسلام نوری در هر نماز مغرب وعشاء برای تهذیب وتزریق روحیه انقلابیگری بابچه هاصحبت می کردند. درماههای قبل از پیروزی انقلاب نیز به نوعی با رژیم درگیر بودیم اما من در تمام این مراحل از ناحیه خانواده کاملا مورد حمایت بودم. 

رنجبران: در زمان انقلاب دستگیر نشدید؟

فضلی: نه 

رنجبران: از کمیته وارد سپاه شدید؟

فضلی: زمانی که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 58 به طور رسمی افتتاح شد ما درمسجد جامع خیابان سمنگان عضوکمیته انقلاب اسلامی بودیم، در حقیقت آن زمان 1500 نفر عضو این کمیته بودند. 

از بین بچه های کمیته 11 نفر را برای عضویت سپاه انتخاب کردند وبه من خبر دادند که شما برای سپاه پذیرش شدید. روز 28 اردیبهشت سال 58 به پادگان امام علی (ره) برای دوره آموزشی 15 روزه فراخوان شدیم. در ابتدا جلسه توجیحی برای ما که 450 نفر بودیم گذاشتند.

با سازمان دهی گروهانی درست کردند وامیر سامانی هم فرمانده گروهان ما شد،در آسایشگاه تخت طبقه دوم نزدیک شهید مجید حسین علی و سردار شهید حاج جعفر جنگروی به بنده رسید.

در زمان ورود من بر روی تخت لباس گارد را شسته و اتو کرده قرار داده بودند. پوتین ها نیز روی تخت قرار داشت. تختی که روزی من شده بود به نظر می آمد که گاردی که از آن استفاده می کرده قد کوتاه بوده است. برای همین لباس قدری به تن ما کوتاه بود و تا 4 ماه هم از این لباس استفاده کردم. پوتینی که روزی من شد نیز کفش های میرزا نوروز بود که یکی 46 و دیگری 41 بود و شماره پای من 43 بود.

در این چند ماه با این کیفیت دوره را گذراندم. روز دوازدهم دوره سر کلاس که آموزش دفاع شخصی بود، خبر رسید خرمشهر درگیری شده است. در محوطه مربی تاکتیک، شهید سعید گلاب بخش، به همراه معاون خود سردار طوسی، از بین بچه ها افرادی را برای اعزام به مناطق انتخاب می کردند.

*2500 صلوات نذر کردم تا به منطقه اعزام شدم 

ازبین 450 نفر 50 نفر را باید اعزام می کردند،درزمان انتخاب هر چه منتظر ماندم شهید گلاب بخش به من نگاه نکرد، نذر 500 صلوات کردم ولیکن تنها نگاهی به من انداخت و اعتنایی نکرد. تعداد نذر صلوات را تا 2500 رساندم تا من نیز انتخاب شدم. رفتن به ماموریت برای مواجهه با گروهک خلق عرب و چهارشنبه سیاه با ذکر صلوات روزی من شد، بنابراین در نهایت با دوستان در روز 9 خرداد ماه سال 58 به خرمشهر رفتیم.

بنده قبل ازآغاز جنگ در سومار بودم، در نفت شهر، قصرشیرین. قبل از آغاز جنگ درگیری هایی در منطقه غرب بود، پاسگاه های عراقی با پاسگاه های ما درگیر بودند و ترورها آغازشده بود، گلوله ها، توپخانه، مین گذاری هاوغیره شروع شده بود، 636 بار قبل از آغاز رسمی جنگ، نقض مرزهای ایران از سوی عراق انجام شده بود.

در سومار به کمک پاسگاه های ژاندامری که 13 عدد بود و با مهمات اندکی که داشتیم و اندکی از ارتش عاریه گرفته بودیم،خدمت می کردیم؛ به واسطه تردد در پاسگاه ها نیز با مرز آشنا شدیم و برای گشت های شناسایی به آن سوی مرز می رفتیم، 4-3 روز به آغاز رسمی جنگ احساس شد حادثه ی بزرگی در راه است.البته تشخیص این که جنگی درراه است برایمان سخت بود اما تحرکات نظامی عراق از حادثه بزرگی حکایت داشت.

ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز یکی ازیگان های خودرادرمنطقه سومارمستقر کرد و خود را برای مواجه با عراق آماده ساخته بود. این تحرکات گزارش شد ولی اعتنای چندانی به ما نشد، شاید این بی اعتنایی از عدم باور به ما بود.

برادر عبادی که فرماندهی ما را بر عهده داشتند، قلم روانی داشت که به قلم وی شرایط جبهه در 8-7 صفحه گزارش شد.بنده نیز در آن زمان جانشین ایشان و مسئول عملیات بودم.

مرحوم سردار پروین که در بیت امام (ره) مشغول حفاظت از بیت بودند هماهنگ کردند و با کمک دوستان به نزد امام(ره) رسیدیم وگزارش را تقدیم ایشان و عزیزانی هم چون شهیدرجائی، شهید بهشتی، حضرت آقا، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای منتظری و بنی صدر کردیم. بلافاصله به گچساران بازگشتیم؛ از گچساران 4 رزمنده دیگر را با خود همراه کردیم.

صبح روز 31 شهریور قصد عبور از جاده دهلران به سمت ایلام را داشتیم که آهنگ جنگ نواخته شد. 

بمباران عراق، هجمه هوایی وغیره آغاز شد و بمباران جاده اهواز به اندیمشک مشهود بود؛ در زمان بازدید از باند اضطراری بعد از پل نادری، متوجه هواپیمای عراقی شدیم و شروع به تیراندازی کردیم.

بعدازظهر روز 31 شهریور خود را به منطقه سومار رساندیم که متاسفانه سقوط کرده بود بعدها با کمک ژاندارمری، ارتش وغیره پل هفت دهنه به جبهه ای بدل شد که در آن زمان در مقابل عراقی ها صف آرایی می کردیم.

رنجبران: در سی امین روزجنگ مطلبی را که بنی صدرمبنی براینکه حضور شما در جبهه زیر سوال برده بود، عنوان کردید؛ در این خصوص صحبت کنید.

فضلی: قبل از این ما از غرب به جنوب آمده بودیم جبهه دارخوین و مارد بودیم. جاده ماهشهر تنها مسیر خشکی بود که سپاه اسلام از آن تردد می کرد؛ در پایگاه منتظران شهادت، گلف، قرارگاه کربلای امروز، قرار بود با دیگران رزمنده ها گردانی را تشکیل دهیم و به آبادان برویم وفرمان امام (ره) را محقق کنیم.

در روز 39 جنگ چند اتفاق رخ داد؛ برد توپخانه عراق تا پایگاه منتظران شهادت می رسید منتها به دلیل عدم وجود دیده بان نمی توانست نقاط مد نظر را مورد هدف قرار دهد؛ در صد متری تجمع ما به طور دائم گلوله توپ ها عراقی به زمین می آمد؛ شهید حسن باقری، معاون اطلاعات قرارگاه جنوب، و شهید داوود کریمی، فرمانده عملیات سپاه در استان خوزستان، بودند.

شهید باقری سرپرست گروه ها را جمع کردند؛ در آن روز از چند شهرستان نیرو آمده بود؛ ما را درجبهه های دیگر توزیع نکردند تاجمع شویم ویک گردان بشویم.، گروه ها آن زمان با تعداد اندک 10 نفره یا 20 نفره بودند.گروه ما 84 نفر از گچساران بود که دارخوین بودیم و بر اساس فرمان امام (ره) می خواستیم به آبادان برویم.

شهید کلهر 50 نفر از کرج و غرب استان تهران آورده بود، سردار امیرعلی امیری 50 رزمنده از استان فارس آورده بود؛ 46 رزمنده را شهید بزاز زاده از دزفول آورده بود؛ علی قاسمی 16 رزمنده از جزیره خارک به همراه داشت.

*خرمشهر سقوط کرد

شهیدباقری جلسه تشکیل دادندوخبر سقوط یکی پس از دیگری شهرهاداده شد. خرمشهر سقوط کرد، بستان سقوط کرد، هویزه درمعرض سقوط است، سوسنگرد سقوط کرده بود؛ حمیدیه وغیره در معرض سقوط بودند؛ آبادان در محاصره قرار داشت و عراق تا 10 کیلومتری اهواز پیشروی کرده بود. ساعتی بعد خبر رسید آقای بنی صدر قصد صحبت با رزمنده ها را دارد.

در نمازخانه طبقه دوم همگی مستمع شدیم؛ بخشی از صحبت های وی این بود که برای چه به جبهه آمدید؟ شما دانش نظامی ندارید و آموزش نظامی ندیدید و تجهیزات نظامی هم ندارید و دست و پا گیر ارتش هستید؛ تمام این حرف ها برای طفره رفتن از نان، آب، غذا و تدارکات بود. ایشان از دادن اسلحه و مهمات برای مجاهدت در راه خدا دریغ می کرد. فضای جلسه فضایی شکننده و سنگین بود.
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
فریت بار
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# اسرائیل # توماج صالحی # نمایشگاه کتاب # موسسه مصاف # صادق زیباکلام
آخرین اخبار
وب گردی