بازدید 7141

جایزه فجر نمی‌دهند، چشمم دنبال اسکار باشد؟!

اینکه چطور فیلمنامه‌نویس شدم تصادفی بود. لیسانس آمار داشتم، دوره‌ای برگزار می‌شد برای فیلمنامه‌نویسی که هر لیسانسی را قبول می‌کردند؛ چون سینما دوست داشتم رفتم آزمونش را شرکت کردم و قبول شدم. راستش این است که آن زمان می‌خواستم از قضیه‌ای خلاص شوم و اگر در این کلاس‌ها قبول می‌شدم این اتفاق می‌افتاد.
کد خبر: ۳۸۰۴۶۱
تاریخ انتشار: ۰۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۶:۵۸ 20 February 2014
تنها معدودی از آدم‌ها هستند که وقتی با یک ساعت تأخیر سر قرار برسی لبخند می‌زنند و به جمله «دیگه داشتم می‌رفتم» اکتفا می‌کنند و دعوت‌ات می‌کنند تا بنشینی و صحبت‌تان را شروع کنی. وقتی مطمئن می‌شود که عکاس همراهت نیست نفس راحتی می‌کشد و می‌گوید «خیلی از عکس خوشم نمی‌آید». صندلی‌های چرخ‌دار و سرامیک‌ها که لیز باشند بیشتر کمک می‌کند تا مقابل کسی که می‌گوید «من تئوری حرف نمی‌زنم، پس فضای مصاحبه را جدی نکن» راحت‌ باشی. با این همه برای شروع چه بخواهی چه نه، سوالات جدی‌اند.

به نوشته آرمان، شاید هرکس دیگری بود سعی می‌کرد چیزهایی که بدان قائل نیست در جواب بیان کند اما او در جواب می‌گوید «من خودم را یک هنرمند به مفهوم واقعی نمی‌دانم، فیلمنامه‌نویسم و کارم سرگرمی‌نویسی است». وقتی می‌خواهد داستان فیلمنامه‌ای را که ده سال است برای خود نگه داشته تا روزی در مقام کارگردان بسازد، تعریف کند، رکوردر را خاموش می‌کنی، قرار است رازدار باشی و فقط تو بدانی که وقتی پیمان قاسمخانی داستان فیلمنامه‌هایش را تعریف می‌کند از آنچه در تصویر می‌بینی، کمدی‌تر است.

طنز و کمدی در تلویزیون چه تعریفی دارند؟

من تئوریک صحبت نمی‌کنم. راستش بدون ادابازی، تعریف طنز و کمدی را نمی‌دانم و برایم هم مهم نیست که بدانم. دسته‌بندی برایشان نمی‌کنم. یک جور کمدی می‌شناسم که مطابق همان جلو می‌روم و دوستش دارم، یک دسته دیگر هم هست که دوستش ندارم پس سراغش نمی‌روم.

همین طنز و کمدی‌ای که می‌گویید دوست دارید و سراغش رفتید بالاخره یک تعریف دارد.


در واقع خیلی نقشه یا برنامه‌ریزی مشخصی برای رسیدن به یک تعریف نوشتاری ندارم. زمانی که به یک سوژه فکر می‌کنم، خودش مرا به سمت لحن و فضایش می‌برد، قاعده‌ام به این شکل نیست که بگویم حالا که داستان به این شکل است من باید از این شیوه خاص و این جنس کمدی استفاده کنم، شبیه مل بروکس بنویسم و در کار بعدی شبیه بیلی وایلدر بنویسم. این اتفاقات برای من تعریف شده نیست.

به نظر می‌رسید زمانی طنزنویسان خوراک اصلی جامعه را به لحاظ تکیه‌کلام‌ها، لحن و لهجه و حتی شیوه رفتاری تأمین می‌کردند اما امروز برخی از طنزنویسان‌مان برای سوژه‌هایشان از جامعه و رفتارهای مردم خوراک می‌گیرند.


بله. هر دو شکل این مساله وجود دارد. هرچند که یادم نمی‌آید من چنین کاری کرده باشم. اما این یک اتفاق دو سویه است که هر دو شکل‌اش ممکن است. طبیعتا ما از جامعه تأثیر می‌گیریم اما در مقیاس‌های کلان‌تر؛ نه اینکه یک چیز کوچکی مثل پ‌نه‌پ را که همه می‌گویند در متن‌هایمان بیاوریم تا بامزه‌تر باشد.

طنزهای تازه تلویزیون انگار برای شخصیت‌پردازی، بیشتر از هر چیزی سراغ فرم ظاهری، میمیک صورت و لهجه‌هایش می‌روند. این دسته از کارها را هم می‌توان جزو نمونه‌ای از کارهای کمدی درست دانست؟

من با هیچ‌جور کاری مخالف نیستم و موافق هم نیستم که جلوی کاری، به جرم این‌که مطابق سلیقه عده‌ای نیست گرفته شود. هر کاری مشتری‌های خودش را دارد. برخی از این برنامه‌های آیتمی نیازی به شخصیت‌پردازی ندارند. هر کار همان‌طور که مخاطب خود را پیدا می‌کند اگر نتواند در ادامه خوب باشد آنها را از دست می‌دهد و به تدریج حذف می‌شود. نمونه آن برنامه «صبح جمعه با شما». منظور تعیین ملاک و معیار خوب و بد نیست؛ سال‌ها همه مخاطب این برنامه بودند خود من حتی حاضر نبودم یک روز را از دست بدهم، اما بعد از مدتی دورانش تمام شد. انگار که با آمدن گروه مهران مدیری مخاطب فهمید که دیگر این برنامه به اندازه کافی برایشان جالب نیست. این برنامه دوران خودش را داشت، هر برنامه‌ای همین‌طور است و مردم هستند که تعیین می‌کنند ‌بماند یا تمام شود. دسته‌بندی برنامه‌ها به خوب و بد به واسطه سلیقه شخصی درست نیست.

پس طنز در خدمت جامعه و سلیقه مردم است؟


به نظرم همین است. من خیلی قائلم به سرگرمی‌سازی و سرگرم کردن مردم، به هر شکلی که جامعه اجازه دهد برایم قابل پذیرش و انجام است. به همین خاطر هدف اولم چه در کارهای خودم و چه در کارهایی که می‌بینم همین سرگرم شدن است. وقتی برنامه‌ای می‌تواند با این ویژگی وجود داشته باشد مثل همین تئاترهای گلریز که مردم دوست دارند چرا باید حذف‌اش کرد. این اعتقاد را هم ندارم که برخی برنامه‌ها سلیقه مخاطب را پایین می‌آورد و برخی باعث افزایش آن می‌شود. خود جامعه می‌تواند سلیقه‌اش را تعیین کند. گاهی کسانی در دوران‌هایی ظهور می‌کنند مثل گروه مورد علاقه من «مانتی پایتون» که باعث جهش می‌شوند و نگاه مردم را نسبت به کمدی تغییر می‌دهند، اما فارغ از همه این موارد کمدی راه خودش را می‌رود.

چه می‌شود که کار کمدی عمرش به پایان می‌رسد. «صبح جمعه با شما» سال‌ها توانست مخاطب خود را داشته باشد و هنوز هم البته دارد، اما بعضی از کمدی‌ها و گروه‌هایی که در سال‌های اخیر وارد این عرصه شدند زودتر از تصور به این پایان ‌رسیده‌اند.

یک اتفاقی میان کمدی‌کارهای ما پیش آمده که دوست دارم اسمش را بگذارم سندروم جمع آدم‌های بامزه؛ این سندروم زمانی اتفاق می‌افتد که آدم‌های بامزه دور هم جمع می‌شوند هر شوخی‌ای که برای جمع خودشان بامزه است را وارد کار می‌کنند بدون اینکه به سلیقه مخاطب توجه کنند. مثل گروه ادگار رایت، سایمون پگ و نیک فراست که تا به حال هر فیلمی از آنها دیده بودم دوست داشتم. جمع فوق‌العاده‌ای دارند که پر از ایده‌های جذاب و شوخی با ژانر است، اما آخرین کارشان شبیه این بود که این سه نفر کنار هم نشسته‌اند و هرکدام یک ایده داده‌اند، بقیه تأییدش کردند، یک کار درون گروهی ساخته‌اند و حواس‌شان به افراد خارج از این جمع نبوده که این شوخی‌ها را می‌پسندند یا نه. این اتفاق برای کمدی‌کارهای ما نیز می‌افتد. نمونه‌اش برای مهران غفوریان دوست خوبم رخ داد. او آدم بامزه‌ای است. کنارش که بنشینی از حرف‌های خنده‌دارش روده‌بر می‌شوی؛ اما کار کمدی او به جایی رسید که انگار دوستان کنار هم ‌نشستند به هرچیزی که برای هم ‌گفتند ‌خندیدند اما خروجی کار درستی نشد که به اندازه کافی مخاطب‌پسند باشد. پژمان جمشیدی یک جمله خوب داشت که می‌گفت «بامزه بودن جلوی دوربین با بامزه بودن معمولی فرق دارد». این همان مساله‌ای است که خیلی‌ها را دچار اشتباه کرده و برای کمدی خطرناک است و آن را تبدیل به کار درون گروهی می‌کند.

شما چطور جلوی این خطر را در کارهای گروهی‌تان می‌گیرید؟


برای من خیلی پیش نیامده که احساس بامزگی کنم. البته من و محراب همیشه و بر اساس اخلاق گذشته‌مان به هرچیزی می‌خندیم و همین خاطره برای ما نیز وجود داشته و دارد. خیال می‌کنم باید یک قدرت تفکیک بین خنده‌دارهای ما و مخاطب وجود داشته باشد برای همین همیشه هنگام نوشتن این حساسیت را دارم که شوخی‌هایی که در کار استفاده می‌کنم خیلی شخصی و مال خودمان نباشد، باید مراقب باشیم که شوخی‌هایمان براساس سواد و آگاهی اکثریت مردم باشد.

از طنز آیتمی صحبت کردیم. در کارهای شما طنز آیتمی کم است، چرا همیشه سراغ مجموعه رفتید؟

من فقط یک سری آیتم کار کردم، چون داستان گفتن را بیشتر دوست دارم.

طنز روی کاغذ جذاب‌تر است یا وقتی تصویر می‌شود با بازی دیگران؟


احساس قلبی‌ام این است که... البته این جمله خوبی نیست و تابه حال هم جایی نگفتم اما این‌جا می‌گویم. چیزی که می‌نویسم زمان اجرا چند درصد از آن کم می‌شود، یعنی متنی که می‌نویسم به چشم خودم 100درصد است اما هیچوقت این‌طور کامل اجرا نشده و حتی گاهی به 20درصد رسیده! آن هم به خاطر شوخی‌هایی که فهمیده نشده یا حتی غلط گرفته شده یا اتفاقاتی که با جزئیات و ظرافت‌های بیشتری نوشته شده اما مقابل دوربین درنیامده. البته این قضیه شکل دیگری هم دارد، حالت‌هایی که کار فراتر از نوشته می‌رود. گاهی با کارگردان‌های خوبی کار کردم که به نوشته‌هایم اضافه هم کرده‌اند.

نمونه این اتفاق در چه فیلمی رخ داده؟


رضا عطاران در «ورود آقایان ممنوع» جلوتر از طنزی که نوشته بودم رفت. او با درک خوب‌اش از کاراکتر، چیزهایی به نقش اضافه کرد که مال همین شخصیت بود و به ذهن من نرسیده بود.

از کارگردانان چطور؟


مهران مدیری. سکانسی را که می‌نوشتم و به نظرم خنده‌دار می‌آمد وقتی اجرایش را می‌دیدم خنده‌دارتر بود. در واقع فهمیدن شوخی با ظرایف و ریزه‌کاری‌هایش و زمان‌سنجی در کمدی مهم است، اگر طرف مقابل این‌ها را از نوشته بفهمد و انجام دهد همه چیز خوب پیش می‌رود. با رامبد جوان و سروش صحت زبان هم را خوب می‌فهمیم و کار کردن با آنها را دوست دارم.

به غیر از کارهای خودتان طنز نوشتاری بیشتر جذب‌تان می‌کند یا طنز دیداری؟

خب، وقتی طنز می‌بینم. کمتر طنز مکتوبی خواندم که از آن لذت ببرم. نه که خوب نباشند، من بیشتر از دیدن‌اش لذت می‌برم.

بعضی‌ها معتقدند به کارهایتان حساسیت دارید، درحالی که با این حساسیت می‌گویید گاهی فقط 20درصد فیلمنامه از کار درمی‌آید. این حساسیت دست‌وپای بداهه بازیگران را می‌بندد؟


سعی می‌کنم سکانس‌ها از جهت دیالوگ‌ها و توصیف صحنه‌ها حسابی پرو پیمان باشند. با جزئیات فضا‌سازی می‌کنم، حتی کوچک‌ترین جملاتی که بازیگران در پاسکاری دیالوگی‌شان نیاز دارند را بهشان می‌دهم. به همین خاطر اغلب بازیگران نیازی به بداهه نمی‌بینند. دیالوگ‌های پینگ‌پونگی‌ که بر پایه ریتم ادای دیالوگ‌ استوارند، اگر یک یا دو جمله از میان‌شان حذف شود ساختمانی که برای چیدن‌اش فکر کردم یکباره خراب می‌شود. اما آدم‌های باهوش که لحظه را می‌شناسند و می‌دانند که باید چه کار کنند مسلم است که دست‌شان باز است. اصلا محدود کردن بازیگران یک جنایت در حق کار کمدی است بخصوص که فرد بانمکی نیز در کار باشد. با این وجود بعضی اوقات پیش می‌آید که بامزه‌ترین بداهه‌ها هم به ریتم و کمدی کار لطمه می‌زنند.

فیلمنامه‌هایتان امضای‌ شما را با خود دارند، به نظرتان چه فاکتوری باعث می‌شود شما در هر فیلمنامه متفاوت باشید و نسبت به قبل به رشد برسید؟

موافق نیستم که هر کاری امضای من را دارد، این را به عنوان تعریف تلقی نمی‌کنم. دوست ندارم این اتفاق بیفتد و بگویند این سبک قاسمخانی است. به نظرم این منجر به تکرار کردن می‌شود که من زیر بارش نمی‌روم. شاید در تم‌نوشته‌ها نقطه مشترکی پیدا شود اما در لایه رویی داستان‌ها، اشتراکی به صورت مشخص وجود ندارد. دوست دارم کارهای بامزه بنویسم و بدون هیچ تواضع قلابی، باید بگویم که خودم را هنرمند به مفهوم واقعی نمی‌دانم. فیلمنامه‌نویسم و کارم بیشتر از همه سرگرمی‌نویسی است تا افراد زیادی آن را ببینند و دوستش داشته باشند. شاید در ناخودآگاهم هم برایم اهمیت داشته باشد که هر کاری که انجام می‌دهم به نسبت کار قبلی بهتر باشد، اما به خودم سخت نمی‌گیرم.

به هرحال شما با توجه به سوژه‌هایی که سراغشان می‌روید هم مدام به سمت جلو پیش می‌روید.


چون آدم غریزی‌ای هستم پس شاید این اتفاق در ناخودآگاهم رخ دهد. کلا مسائل خاص كه کمی توجه‌ام را جلب می‌کنند از آنها می‌نویسم. مثلا از بین چند طرحی که کمال تبریزی پیشنهاد داد «قبر دو طبقه» یا «طبقه حساس» مرا جذب کرد. رفته بودم که دیدار تازه کنم اما وقتی طرح چند خطی را شنیدم عاشقش شدم و قبولش کردم. سوژه‌هایی که شبیه سلیقه‌ام هستند اما تعریف مشخصی برایشان ندارم که بخواهم آنها را دسته‌بندی کنم و بگویم که باعث قدم برداشتن به سمت جلو یا عقبگردم می‌شوند.

چقدر نگران سلیقه مخاطبتان هستید؟ فیلمنامه‌ای می‌نویسید که عامه مردم بپسندند یا داستان مشخصی را برای طبقه خاص‌تر هم می‌نویسید؟

موقع نوشتن به این مساله فکر نمی‌کنم و چیزی را می‌نویسم که دوست داشته باشم. همان جمله تکراری‌ای که در چند مصاحبه دیگرم هم گفته‌ام، من قبل از اینکه نویسنده باشم خودم را تماشاگر سینمای عوام‌پسند می‌دانم و فیلم‌های پرفروش آمریکایی را می‌بینم و خیلی سلیقه‌ام همخوان با سینمای اروپایی نیست. به طورکلی سخت سراغ فیلم‌هایی می‌روم که متعلق به گیشه نیست. سلیقه اصلی‌ام فیلم‌های فضایی است البته سینمای مستقل آمریکایی را هم دوست دارم. از آن جنس کارهای نه چندان کمدی آمریکایی مثل کارهای «الکساندر پین» که همه فیلم‌هایش را دوست دارم.

شما حالا در جایی ایستاده‌اید که مخاطب به خاطر اسم شما همراه سریال یا فیلم می‌شود، این موفقیت از سلیقه به کارهای گیشه‌ای می‌آید یا نگاهی هم به سلیقه مخاطبانی که در طول این سال‌ها مدام تغییر کرده اما همچنان در کنارتان مانده‌اند، داشته‌اید؟


این جمله بیشتر ترسناک است تا تعریف باشد. این اعتماد توقعی را به وجود می‌آورد که مرا می‌ترساند، از طرفی کمکم می‌کند تا سر هیچ کاری برای یک سکانس و حتی یک دیالوگ کوتاه نیایم. اما اگر همخوانی با سلیقه مخاطب وجود دارد شاید به خاطر این است که به روز هستم. جریانات روز و فیلم ها و موسیقی روز را دنبال می‌کنم و سلیقه ام خیلی اوقات به بچه های امروزی نزدیک است. اصولا خیلی با سنم بزرگ نشده‌ام، اگر اتاقم را ببینید کلی عروسک و سفینه فضایی وجود دارد که در هر سفرم در اسباب‌بازی‌فروشی‌های آن شهر که جزو اولین جاهایی است که سراغش می‌روم و بعد کتاب‌فروشی‌ها، خریدمشان. تا چند وقت پیش رودربایستی داشتم که از اینها بگویم اما حالا دیگر ندارم، چون فکر می‌کنم همین روحیه باعث می‌شود آدم تازه‌تر بماند.

در جایگاه کنونی شما بیشتر کارگردانان را انتخاب می‌کنید یا کارگردانان شما را؟


ترجیح می‌دهم بنویسم و بعد به سراغ کارگردانان بروم. مدت‌هاست که دیگر کسی استخدامم نکرده تا برایش فیلمنامه‌ای بنویسم.

کار جدی در کارنامه شما کم است، چرا سراغ آن نمی‌روید؟


دو تا کار داشتم که تجربه‌های خوبی نبودند. هرچند این دلیلی نشد که از کار جدی فرار کنم. بیشتر طرح‌هایی که نوشته‌ام در قالب کمدی جالب‌تر می‌شدند، اما کارهایی هم هست که کمدی به حساب نمی‌آیند. مثل همین طرح «طبقه حساس»؛ خیلی کمدی نیست و هرچه جلوتر می‌رود داستان سیاه می‌شود. یا همان فیلمی که سال‌هاست می‌خواهم بسازم و مدام از آن طفره می‌روم، فضای کمدی ندارد و بیشتر به فضای فیلم‌های برادران «کوئن» نزدیک‌تر است.

تجربه کارگردانی چرا امتداد نداشت؟


چیزی حدود 10 سال پیش که کانون کارگردانان مجوز کارگردانی می‌داد یک فیلم کوتاه ساختم و مجوز گرفتم چون فکر می‌کردم از سال بعد سراغ فیلم‌های خودم می‌روم. اما بعد دلایل مختلف برای خودم تراشیدم که دیگر سراغش نروم. یکی از دلایل هم این بود که از فضاهای شلوغ خوشم نمی‌آید و دوست ندارم سر صحنه فیلمبرداری بروم.

همه فیلمنامه‌نویسان یک نوشته دارند که برای کسی نیست، هیچ کارگردانی قرار نیست آن را بسازد. این اثر برای آنها آنقدر می‌ماند تا مقابل دوربین خودشان برود.

من یکی از این فیلمنامه‌ها دارم که ده سال است نگهش داشتم. اما اینکه چرا تا به حال نساختمش دو دلیل بیشتر ندارد؛ یکی تنبلی و دیگر فیلمنامه‌های زیادی که باید انجام دهم. کارهایی که با یک تیم در حال انجامشان هستم و نمی‌توانم رهایشان کنم.

فیلمنامه‌ای دارید که کس دیگری به نام خود کند؟ همان سرقت فیلمنامه‌ای که مدتی اتفاق می‌افتاد.


چنین چیزی تا به حال رخ نداده. شاید چون کم کار می‌کنم و طرح و داستان‌های زیادی ندارم که بخواهد چنین اتفاقی برایش بیفتد. چند وقت پیش اتفاقی افتاد که شوکه‌ام کرد. فیلمی از رسانه‌های تصویری به بازار آمد با بازی مهدی هاشمی. شخصیت اول داستان می‌خوابد، بیدار که می‌شود شخصیت دیگری دارد. این شبیه داستانی بود که 10 سال پیش ثبت‌اش کرده بودم اما زمانی که فیلم را دیدم متوجه شدم شباهتی به داستان من ندارد.

این کم‌کاری برای چیست؟ سوژه‌ها که کم توجه‌تان را جلب می‌کنند یا طرح کم پیشنهاد می‌شود؟

در این مدت اخیر که کار زیاد انجام داده‌ام. در سینما کم‌کار بوده‌ام البته همین حالا هم چند طرح دارم که اگر سریال‌ها اجازه دهند سراغشان می‌روم. سوژه‌هایی که خودم فیلمنامه‌شان کنم تنها موارد خاصی بودند، اما همیشه موقعیت‌ها و لحظه‌های جالب را برای فیلمنامه‌هایم استفاده می‌کنم.

همین بعضی سوژه‌ها یا موقعیت‌هایی که توجه‌تان را جلب می‌کنند از زندگی با مردم می‌آید؟

نه. من در اتاقم زندگی می‌کنم.

شما می‌گویید سلیقه‌تان به سینمای گیشه نزدیک است، اما حتی سینمای تجاری آمریکا نیز اوقاتی به ورطه ابتذال می‌افتد و مخاطب‌اش را از دست می‌دهد. نگران این ورطه و از دست دادن مخاطبان نیستید؟

فکر می‌کنم سلیقه‌ام در این سال‌ها شکل گرفته، علاوه بر اینکه سعی نمی‌کنم به روز باشم. اگر فیلم می‌بینم دلیل بر این نیست که تلاش می‌کنم به روز باشم، در واقع این برایم لذت‌بخش است. پس در کنار آثار تجاری هالیوودی، فیلم‌های سینمای مستقل آمریکایی را هم می‌بینم، دنبال کردن فیلم‌های کارگردان‌ها تنها به صرف نزدیکی به سلیقه و علاقه‌ام است. پس من همراه با سلیقه‌ام پیش می‌روم.

این سال‌ها زیاد با تلویزیون همکاری داشته‌اید، درحالی که برخی معتقدند به خاطر خط ‌قرمزها یا سیاست‌های موجود دیگر نمی‌توان مثل قبل به راحتی با تلویزیون کار کرد. شما با خط‌ قرمزها کنار می‌آیید یا آن‌ها با شما؟


طبیعتا کار با تلویزیون شرایط خاص خود را دارد. قطعا کار آسانی نیست. خیلی اوقات نسخه‌های اولیه کارها پیش از ممیزی بهتر است، اما کار ممتد با تلویزیون باعث می‌شود که زبان همدیگر را بهتر بفهمیم و اعتماد دوسویه به وجود بیاید. برای سریال «دزد و پلیس» خیلی ممیزی وجود داشت. دو سال پیش امکان نداشت تلویزیون قبول کند شخصیت حقیقی کسی مورد نقد قرار بگیرد اما برای «پژمان» کمترین ممیزی اتفاق افتاد. علاوه براین‌ سختی کار، طیف گسترده مخاطبان تلویزیون لذت‌بخش است. یک اثر در سینما تا رسیدن به بازخورد مخاطب زمان زیادی نیاز دارد اما در تلویزیون بازخورد به صورت سریع و گسترده دیده می‌شود.

پس هنوز هم می‌توان با تلویزیون کار کرد درصورتی که اعتماد دو جانبه‌ای ایجاد شود؟


مسلم است. البته برخی سوژه‌ها خود به خود خط قرمز است و سایر نهادها و ارگان‌ها نسبت به آن حساسیت نشان می‌دهند.

از فیلمنامه‌هایی که نوشته‌اید، موردی بوده که دوست نداشته یا بعدا از نوشتن‌اش پشیمان شده باشید؟


چون برای نوشتن هر کدام از فیلمنامه‌هایم زحمت زیادی می‌کشم و پس از تمام شدن‌اش مطمئن هستم که تمام تلاشم را کرده‌ام، از آنها راضی‌ام. موردی هم بوده که سلیقه‌ام با کارگردان یکسان نبوده و پس از ساخته شدن فکر کردم اگر کسی دیگر آن را می‌ساخت بهتر بود. اما وجدانم پیش خودم راحت است که برای همه کارهایم تمام توانم را گذاشته‌ام.

برویم سراغ قدم اول، چه شد نویسنده شدید و چرا رفتید سراغ طنز؟ پای تلفن گفتید یادداشت نمی‌نویسم، سوژه که مشخص می‌کنند نمی‌توانم بنویسم.


یادداشت ننوشتن به این خاطر است که فصیح نوشتن و ادبیات کار من نیست، به همین خاطر پیشنهاد نوشتن را قبول نمی‌کنم حتی دوستان گفته‌اند رمان بنویسم اما حتی ته ذهنم چنین چیزی نمی‌گذرد. داستان‌نویسی دنیای دیگری دارد و شباهتی به فیلمنامه‌نویسی ندارد. اما اینکه چطور فیلمنامه‌نویس شدم تصادفی بود. لیسانس آمار داشتم، دوره‌ای برگزار می‌شد برای فیلمنامه‌نویسی که هر لیسانسی را قبول می‌کردند؛ چون سینما دوست داشتم رفتم آزمونش را شرکت کردم و قبول شدم. راستش این است که آن زمان می‌خواستم از قضیه‌ای خلاص شوم و اگر در این کلاس‌ها قبول می‌شدم این اتفاق می‌افتاد. اصلا به فیلمنامه‌نویسی فکر نمی‌کردم. می‌خواستم از این طریق حداقل به علاقه‌ام سینما برسم.

می‌خواستید بازیگر شوید؟


نه به کارگردانی فکر می‌کردم. این‌که سر صحنه فیلمبرداری بروم و پشت صحنه و هنرپیشه‌ها را ببینم. وقتی که برگه را دیدم سوالات را خواندم و نوشتم، دیدم نوشتن چه کار ساده‌ای است. وقتی آزمون تمام شد مطمئن بودم که انتخاب می‌شوم و حتی فکر می‌کردم کسی وجود ندارد که بتواند از چیزی که من نوشته‌ام بهتر و بامزه‌تر نوشته باشد.

هم دوره‌هایتان چه کسانی بودند؟


مصطفی خرقه‎پوش، شادمهر راستین، شهره لرستانی، مسعود احمدیان و مجید فرازمند.

به هرحال هرکسی که می‌خواهد سراغ کاری برود باید جرقه‌ای از استعداد لازمه را در خودش ببیند. این اتفاق تصادفی باید از یک نوشتن یا علاقه به نوشتن بیاید. پیش از این آزمون کجا این نوشتن و جرقه اتفاق افتاده بود؟

مطلقا ننوشته بودم. حتی یک داستان یا یک جمله پیش از این ننوشته بودم.

پس چطور شد که سراغ آن رفتید، علاقه به سینما یا ذهن خیال‌پردازی که داستان می‌نوشت؟


خیلی کتاب خوان بودم، سینما را هم دوست داشتم و فیلم می‌دیدم. شاید هم کمی خیال پرداز بودم. یادم نمی‌آید. قضیه مال بیست سال پیش است، یادم نمی‌آید به چه چیز فکر می‌کردم.

جایگاهی که حالا ایستادید برایتان راضی کننده است؟


فکر می‌کنم اگر تنبلی و بعضی ملاحظات نبود و سعی می‌کردم فیلم بسازم حالا از وضعیتم راضی‌تر بودم. اما همین جایی که هستم هم خوب است. ناشکری نمی‌کنم.

شما به شهرتی رسیدید که اعتماد مخاطب را برای خود دارید، شاید از این واقعیت خوشتان نیاید، اما وجود دارد. حالا با این جایگاه، پایانی که برای خودتان درنظر گرفتید کجاست؟

یک بار تا پای نوشتن یک فیلمنامه به زبان انگلیسی رفتم تا کارگردانی غیرایرانی بسازد. یک محصول پرفروش نه جشنواره‌ای؛ که به خاطر شرایط آن‌ها نشد که همکاری کنیم و کار شروع نشد. اما این اتفاقی است که دوست دارم انجامش بدهم ولی حالا با گذشت زمان و کارهای دیگر کم‌رنگ شده اما دوست دارم یک فیلمنامه برای هالیوود بنویسم.

تا اسکار بگیرید؟


نه. اینجا به ما جایزه فجر هم نمی‌دهند، چه رسد که چشمم دنبال اسکار باشد.

کسی دیگر نیست که بخواهد فیلمنامه‌تان را بسازد یا شما دیگر دنبالش نیستید؟


جریان این است که احساس می‌کنم رویاهایم را از دست داده‌ام و فقط کار می‌کنم. این اتفاق بدی است. هنوز هم آن کارگردان هست، واسطه این ارتباط هم مدام پیغام می‌دهد که کار را شروع کنم. اما خب، نوشتن چنین فیلمنامه‌ای مسلما نیازمند وقت بیشتری است، چون انگلیسی نوشتن کار ساده‌ای نیست.

این نهایت کاری است که می‌خواهید بکنید؟


فکر می‌کنم نهایت من همین چیزی است که حالا می‌بینید. سالی یک فیلم سینمایی و دو سالی یک سریال بنویسم و اگر خوش‌شانس باشم فیلمم را بسازم. اما این را می‌دانم که قرار نیست کارگردان باشم حتی اگر همین یکی را بسازم و دوست دارم فیلمنامه‌هایی را که می‌نویسم تهیه کنم.

تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی