بازدید 35422

به موسوی نوشتم: مهندس! يك ساعت خلوت كن

گفت‌وگو با دکتر مرندی
کد خبر: ۱۰۷۱۲۵
تاریخ انتشار: ۱۲ تير ۱۳۸۹ - ۱۳:۰۶ 03 July 2010
شاگرد دکتر محمد قريب

 سراغ كسي رفتيم كه از سال 58 تاكنون، يكي از مديران حوزه بهداشت و سلامت كشور بوده است. كسي كه در جواني به پيشنهاد استادش دكتر قريب به آمريكا رفت و پس از انقلاب با چمداني از مدرك و تخصص به كشور بازگشت. مرندي، بار علمي‌اش را در خارج كشور بست، اما آن را در خدمت بيگانه به‎كار نگرفت؛ وقتي دوران ثمردهي‌اش رسيد، برگشت تا به قول خودش «نوكري» كند. كسي كه فوق تخصص كودكان از دانشگاه ويرجينيا آمريكا دارد و رتبه استادياري و دانشياري دانشگاه «رايت ـ استيت» آمريكا را گرفته، شايد سخت از آمريكا دل مي‌كند، اما دكتر مرندي برگشت و اتفاقا مدتي هم بيكار ماند. در نهايت، بزرگترين علاقه زندگي‌اش كه فعاليت‌هاي دانشگاهي بود را رها كرد و پاشنه كار اجرايي را بالا كشيد. مرد خستگي‎ناپذير اين گفت‌وگو اكنون 70 سالگي‌اش را پشت سر گذاشته و هنوز هم فعاليت‌هاي اجرايي را رها نكرده است؛ سال‌ها در كسوت وزير و حالا هم در قامت يك نماينده مجلس.

پس از اين همه سال كار پي‎درپي، خستگي در چشمانش موج مي‌زند، اما آن‎قدر رسالت خود را سنگين تعريف كرده كه بعيد است به اين زودي‌ها بازنشسته شود. مرندي، مدتي قبل از سقوط رژيم پهلوي، ايران را ترك كرد و پس از انقلاب به كشور بازگشت. براي همين مي‌گويد: «من ميراث‌خوار انقلابم.» ميراثي كه خودش را وقف صيانت از آن كرده است.


وزير آمريكايي در دولت موسوي!

1 ـ بر خلاف خيلي‌ها كه زمان انقلاب در كشور نبودند و بعدها براي خود سابقه‌اي تراشيدند و مدعي تمام‎عيار شدند، دكتر علي‎رضا مرندي هيچ باكي ندارد از اين‌كه بگويد در فعاليت‌هاي ضدشاهنشاهي قبل از انقلاب، نقشي نداشته است. با صراحت مي‌گويد: «من ميراث‌خوار انقلابم، نه انقلاب كننده.»

و براي ما واضح است كه از اين حرف، كمي بوي تواضع مي‌آيد، چون خيلي‌ها مي‌دانند مرندي تا زماني كه در كشور بود، عليه رژيم پهلوي فعاليت مي‌كرد تا جايي‎كه در همان سال‌هاي جواني برايش حكم زندان هم بريدند.

2 ـ وزير بهداشت هشت سال كابينه مهندس موسوي و چهار سال دولت هاشمي رفسنجاني حالا يك اصولگراي دو آتشه است اما هميشه سعي كرده نظرهايش از دايره انصاف خارج نشود و به قول خودش «بي‎تقوايي» نكند. به‎همين دليل، اختلاف نظرهاي اساسي نيز با رييس‎جمهور دارد و با صراحت از برخي روش‌هاي مديريتي او انتقاد مي‌كند. اما پررنگ‌ترين بخش حرف‌هايش، انتقاد و گلايه از ميرحسين موسوي و مهدي كروبي است كه سال‌ها با هم هم‎سنگر بودند و حالا راه‎شان كاملا از هم جدا شده. انتقادهايي كه گاه، ريشه در گذشته پيدا مي‌كند.

3 ـ بايد اعتراف كنيم كه سوژه اين گفت‌وگو با بسياري از هم‎مسلكانش فرق‌هاي اساسي دارد. در روزگاري كه هر مدير تازه به دوران‌رسيده‌اي براي خودش هفت‎خوان رستم ايجاد كرده و چند مسئول دفتر و مدير برنامه دارد، دكتر علي‎رضا مرندي خودش به ما وقت مفصلي براي گفت‌وگو داد. قول داده بوديم 45 دقيقه‌ صحبت كنيم، اما سخن به درازا كشيد و سه ساعت با او حرف زديم. شايد اگر قرار نبود در كميسيون بهداشت مجلس شركت كند، حتما باز هم نجيبانه به ما وقت مي‌داد تا سئوالات بيشتري بپرسيم. حاصل اين گفت‌وگوي مفصل پيش روي شماست.

آقاي دكتر! اجازه دهيد بدون تعارف گفت‌وگو را آغاز كنيم؛ شما در اوج فعاليت‌هاي انقلابي كشور در امريكا مشغول فعاليت علمي بوديد. چرا آن زمان به كشور نيامديد تا انقلاب ايران را كمك كنيد؟

من پس از آن‌كه فارغ‌التحصيل شدم، به پيشنهاد دكتر قريب به امريكا رفتم. البته قبل از آن، در دوران دانشجويي فعاليت‌هایی عليه رژيم انجام داديم كه معتقدم اصلا كار خارق‌العاده‌اي نبود. وقتي از كشور رفتم، اين‌جا اميدي به كار و فعاليت نداشتم، ضمن آن‌كه به‎دليل توهين به شاه، دادگاهي شده بودم و مي‌دانستم محكوم مي‌شوم. آن سال‌ها، كسي نمي‌دانست چه زماني انقلاب پيروز مي‌شود. من در جريان فعاليت‌هاي انقلابي نبودم و هميشه به دوستانم گفته‌ام كه ميراث‌خوار انقلابم، نه انقلاب كننده. از اين جهت كه شما سئوال مي‌كنيد، هيچ وقت ادعايي نداشته و ندارم.

 معني ديگر حرف شما این است که درس را به فعاليت انقلابي ترجيح داديد، اين‌طور نيست.

فرداي روزي كه من از كشور رفتم، حكم محكوميتم صادر شد. مأموران رژيم خيلي تلاش كردند كه در آمريكا و از طريق سفارت دستگيرم كنند، حتي طرح حبس خانگي مرا در آمريكا دنبال مي‌كردند. آن روز با خودم حساب مي‌كردم كه اگر در ايران بمانم، بايد زنداني شوم، پس چه بهتر كه از كشور بروم و درس بخوانم. قطعا از زندان بهتر بود. البته پس از پيروزي انقلاب، تصميم گرفتم به كشور برگردم و براي خدمت به جمهوري اسلامي با تمام توان، تلاش كنم.

 وقتي به ايران آمديد، خيلي زود پست‌هاي اجرايي درجه اول گرفتيد. همين‎طور است؟

نه. مدتي بيكار بودم و به مرور زمان وارد پست‌هاي دولتي شدم.

 مي‌خواهيم با داستان وزير شدن شما بحث را ادامه بدهيم.

زماني‎كه دكتر منافي سرپرست وزارت بهداري بود، من معاون بهداشت وزارتخانه بودم. به دليل رأي نياوردن دكتر منافي در مجلس، مهندس موسوي من را به‎عنوان سرپرست وزارتخانه معرفي كرد. خيلي برايم غيرمنتظره بود. هنوز در شوك اين خبر بودم كه شايعه‌اي به گوشم رسيد كه قرار است مرا به‎عنوان وزير به مجلس پيشنهاد كنند. از نخست‎وزير وقتي گرفتم و به ديدارش رفتم. آن روز به مهندس موسوي گفتم: «من نه تقواي اين كار را دارم، نه تجربه‌اي. معاونت بهداشت هم تمام وقتم را مي‌گيرد. مطمئنم موفق نمي‌شوم.» ايشان پاسخ روشني نداد و من از اتاقش بيرون رفتم. تصميم گرفتم با آيت‌ا... خامنه‌اي هم در اين باره مشورت كنم. به هر حال ايشان رييس‎جمهور بودند و بايد در جريان قرار مي‌گرفتند. از ايشان وقت گرفتم و همان مواردي كه به مهندس موسوي گفته بودم، به آيت‌ا... خامنه‌اي هم عرض كردم. با اين حال، پس از مدتي مهندس موسوي من را به مجلس معرفي كرد و ديگر مقاومتي نشان ندادم. خوشبختانه رأي هم آوردم و وزير بهداري دولت مهندس موسوي شدم.

يك سال بعد هم وزارت بهداري تبديل به وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي شد. اين طرح را چه زماني آماده كرده بوديد؟

ما طرحي در آمريكا ريخته بوديم براي يكي كردن آموزش پزشكي، بهداشت و درمان. اين لايحه از همان زمان در وزارتخانه بود. پس از انقلاب، دانشگاه‌ها تعطيل بود و ستاد انقلاب فرهنگي فعاليت مي‌كرد. من و تعدادي از دوستان در شاخه پزشكي اين ستاد فعاليت داشتيم. يادم مي‌آيد خانم دكتر وحيد دانشجوي عضو شاخه پزشكي بود. از آمريكا كه آمديم، فراخوان داديم كه اگر كسي طرحي در اين‎باره دارد، ارائه دهد. 200 تا پيشنهاد به دست‎مان رسيد، طرح خودمان را هم اضافه كرديم و تحويل تيم كارشناسي داديم. پس از مدتي طرحي كه در آمريكا ريخته بوديم، رأي آورد. دكتر منافي در زمان سرپرستي خودش اين لايحه را به مجلس ارائه داد و تصويب شد. اما شوراي نگهبان با طرح چند سئوال اين طرح را تأييد نكرد. دكتر منافي هم شخصا با اين طرح موافق نبود و پس از رد شدن در شوراي نگهبان تلاشي براي تصويبش نكرد و لايحه را پس گرفت. من كه وزير شدم، تصميم گرفتم اين لايحه را دوباره ارائه كنم.

واقعا چه ضرورتي داشت ؟

به هر حال مشكلات پزشكي فراواني در كشور بود كه احساس مي‌كردم با اجراي اين لايحه حل شدني است. در سفرهايی كه به شهرها و روستاهاي مختلف مي‌كردم، از وضع بد پزشكي خبردار شده بودم. مثلا در كل استان كردستان يك پزشك زنان و مامايي نداشتيم. يا سمنان يك متخصص بيهوشي نداشت. البته آن روز حدود 5 هزار پزشك خارجي را وارد كشور كرده بوديم، با اين حال در برخي استان‌ها با كمبود وحشتناك پزشك رو‎به‎رو بوديم. پزشكان خارجي هم پزشك واقعي نبودند، حتي دوره انترني را هم نگذرانده بودند، ولي به منظور بالا بردن احساس امنيت مردم به كشور آمده بودند. در كل ايران، حدود 12 هزار پزشك ايراني داشتيم. زماني كه جنگ بود و نياز مبرمي به پزشك داشتيم، مردم در هر جاي كشور اگر پزشك مي‌خواستند، بايد پشت در مطب پزشك‌هاي معروف صف مي‌ايستادند. شما نمي‌دانيد، كل كشور ما يك جراح قلب داشت. مردم در صف انتظار قرار مي‌گرفتند و از دنيا مي‌رفتند. من زمان دكتر منافي خيلي براي متقاعد كردن ايشان تلاش كردم. آن زمان دكتر نجفي وزير علوم بودند و ما چند جلسه با هم براي حل اين مشكل برگزار كرديم. مصوباتي هم داشتيم، اما هيچ‎كدام اجرا نشد. حتي دكتر حسن حبيبي هم وارد اين شورا شد، اما باز هم فايده نداشت. آن زمان، قانون اين بود كه اگر مجلس عوض مي‌شد، دولت بايد دوباره براي وزيران رأي اعتماد گرفت. اتفاقا با تغيير مجلس، هم دكتر نجفي رأي نياورد، هم دكتر منافي. پس از اين ماجرا، من وزير بهداشت شدم و دكتر فاضل وزير علوم. ما از زمان دبيرستان با هم دوست بوديم. رفتم پيش دكتر فاضل و گفتم بيا براي رضاي خدا اين كار را به سرانجام برسانيم و اين مشكل كشور را حل كنيم. قرار شد بخشي از نيروهاي ما براي آموزش پزشكي به وزارت علوم بروند، اما به دليل آن‌كه حقوق، بيمه و مزاياي كاركنان وزارت بهداري بهتر بود، اين كار عملياتي نشد و در نهايت دكتر فاضل پذيرفت كه از انتقال آموزش پزشكي به وزارت بهداري حمايت كند. مهندس موسوي هم چند نفري را مأمور كرد تا اين لايحه را بررسي كنند، در نهايت لايحه دوباره آماده شد و به مجلس رفت و رأي آورد.

 با اين حال، مثل اين‌كه همان روزي كه لايحه رأي آورد، باز هم مخالفان سرسخت داشت.

بله. روزي كه اين لايحه در مجلس بررسي مي‌شد، دو نفر خيلي مخالف بودند، يكي دكتر فرهادي كه بعدها وزير علوم شد، يكي ديگر هم ملك‌زاده بود كه به‎شدت مخالفت كرد. البته لايحه رأي آورد و تصويب شد، اما اين دو نفر طرحي را آماده كردند تا اين لايحه را لغو كنند. تلاش‎شان هم مدتي كار را به تعويق انداخت و اين باعث نگراني و بي‌انگيزگي ما براي كار شده بود. ما مشغول فعال كردن دانشگاه در همه استان‌ها بوديم، اما كسي حاضر نبود مدير دانشگاه شود. چون فكر مي‌كردند ممکن است به‎زودي مجلس طرحي را تصويب كند و اين وظايف را به وزارت علوم برگرداند. در اين مدت، حتي مهندس موسوي هم به جبهه مخالفان پيوست و به من گفت اگر طرح در مجلس رفت، تو حق نداري براي دفاع در مجلس صحبت كني. ايشان آقاي عطاا... مهاجراني را مأمور كرد تا در روز بررسي طرح جداسازي در مجلس، به‎جاي من صحبت كند و از تمايل دولت به لغو اين قانون سخن بگويد. خدا را شكر، من قبل از آن، نمايندگان را توجيه كرده بودم و آن‎ها مي‌دانستند با اين كار، تربيت پزشك در كشور سرعت مي‌گيرد و در همه استان‌ها و روستاهاي محروم مي‌توانيم پزشك متخصص داشته باشيم. روزي كه طرح مخالفان در مجلس بررسي شد، مهاجراني هم به نمايندگي از مهندس موسوي در حمايت از مخالفان صحبت كرد، اما نمايندگان رأي‌شان را پس نگرفتند و «وزارت درمان، بهداشت و آموزش پزشكي» كار خودش را با رأي بالا و دوباره نمايندگان آغاز كرد.

 پس نخستين رگه‌هاي اختلافي شما و مهندس موسوي از همين ماجرا ايجاد شد. درست است؟

طرح با وجود مخالفت‌هاي بسيار، رأي آورده بود و طبيعتا براي اجراي آن در كارمان سنگ‎اندازي مي‌شد.
قرار شد ما يكي يكي دانشكده‌ها را از وزارت علوم بگيريم. از شانس بدمان، همان زمان دكتر فاضل از وزارت علوم رفت و همان دكتر فرهادي، مخالف سرسخت، وزير علوم شد. گرفتن هر كدام از اين دانشكده‌ها براي ما كلي دردسر داشت. با هزار مصيبت اين كار انجام شد. در مرحله اجرا، متأسفانه مهندس موسوي از من حمايت نكرد. مثلا تصويب مي‌شد كه به دانشجويان كشور بن بدهيم، من مي‌گفتم وزارت بهداشت هم دانشجو دارد، اما مهندس موسوي مي‌گفت: «نه! اين براي وزارت علوم است، مرندي برود فكري براي خودش بكند.»

تحكيم وحدت هم هر از گاهي نامه‌اي به مهندس موسوي مي‌داد و از من شكايت مي‌كرد؛ دليلش اين بود كه من با گروه‌هاي چپ به هيچ وجه هماهنگ نبودم. مثلا تحكيم وحدت نامه داده بود كه مرندي 38 دانشجو را غيرقانوني به تهران فرستاده. مهندس موسوي هم حرف آن‎ها را قبول مي‌‌كرد؛ وقتي من رفتم و همين مورد را بررسي كردم، ديدم كه حتي يكي از اين دانشجوها به من ربط نداشته است؛ مثلا وزير قبلي اين كار را كرده بود. اتفاقا در همين مورد، دستور انتقال چند دانشجو را خود مهندس موسوي داده بود، فرزند تعدادي از وزيران، دانشجوي شهرستان بودند و مي‌خواستند به تهران بيايند، من مخالفت كرده بودم، اما پدران‎شان از مهندس موسوي اجازه‌اش را گرفته بودند. مي‌خواهم بگويم كه من مسئوليت انتقال هيچ‎كدام را نداشتم. اما آقاي نخست‎وزير با نامه‌نگاري‌های تند، آبروي مرا در نخست‎وزيري برد و مرا متهم به پارتي‎بازي كرد. با اين حال، هميشه احترام ايشان را نگه مي‌داشتم و سئوالات را خصوصي پاسخ مي‌دادم.

 گويا داستان نامه‌هاي تحكيم وحدت به مهندس موسوي، از مشكلات اساسي دوره وزارت شما بود؟

بله، يك‎بار ديگر تحكيم وحدت به مهندس موسوي نامه داد كه فردي در وزارت بهداشت حقوق‌ ميليوني مي‌گيرد. يك روز كه با ايشان در هواپيما بوديم، نامه تحكيم وحدت را نشانش دادم. گفتم من از شما پرسشي دارم. ما در كل كشور يك جراح قلب داريم، اين آدم، شبانه روز مردم را در بيمارستان قلب با بيمه دولتي عمل مي‌كند، حقوقش چقدر باشد زياد است؟ موسوي گفت: «من براي چنين فردي سقف حقوق تعيين نمي‌كنم. اين آدم از جان خودش گذشته و جان مردم را نجات مي‌دهد.» گفتم همين را براي من بنويس، چون فردي كه تحكيم وحدت در نامه به شما معرفي كرده، همين آقاي جراح قلب است كه حقوق بالايي مي‌گيرد و مردم را با بيمه دولتي عمل مي‌كند. نخست‎وزير گفت من با اين مورد مشكلي ندارم، گفتم پس چرا آبروي مرا مي‌بري و در نامه‌هايت مي‌نويسي من طرفدار حقوق ميليوني براي پزشك‌ها هستم؟!

هيچ‎وقت براي‎تان سئوال پيش نيامد كه با اين همه اختلاف نظر، چرا مهندس موسوي شما را به‎عنوان وزير به مجلس پيشنهاد كرد؟

راستش را بخواهيد نمي‌دانم، ولي فكر مي‌كنم پيشنهاد دكتر منافي بود. ايشان به من علاقه‌مند بود و مي‌دانست طرفدار محروم‌ها هستم، به همين دليل مرا به نخست‎وزير معرفي كرد.

 با اين همه اختلاف، خودتان تصميم نگرفتيد از وزارت كناره‎گيري كنيد؟

اتفاقا چرا. آخرين باري كه مي‌خواستند من را به‎عنوان وزير معرفي كنند، رفتم خدمت مهندس موسوي و گفتم نمي‌خواهم وزير باشم. از يك طرف مجلس را گروه‌هاي چپ گرفته بودند، از طرف ديگر در دولت هم با چنين مشكلاتي مواجه بودم. ايشان براي نخستين بار پس از چهار سال همكاري از من تعريف كردند و گفتند تو بهترين وزير من هستي و مهم‌ترين وزارتخانه را مديريت كردي. بعد، وزارت بهداشت را با چند وزارتخانه ديگر مقايسه كردند، مثلا گفتند وزارت آموزش و پرورش فقط با مدارس و معلم‌ها سر و كار دارد، اما تو اين همه بيمارستان را مديريت مي‌كني. خيلي مصرانه گفتند تو با همه سر وكله مي‌زني و موفق هم شده‎اي؛ از بهيار كم‎سواد و تجربي گرفته تا استاد دانشگاه از دماغ فيل افتاده! گفتند تو وظايف دو وزارتخانه را ادغام كردي در حالي‎كه من از آن مي‌ترسيدم، براي همين مهاجراني را فرستادم تا اين طرح را لغو كنم. بيش از يك ساعت ايشان از من تعريف كرد، همه اين‌ها، عين حرف‌هاي مهندس موسوي است. آن‎قدر كه من به گريه افتادم و با خودم گفتم نكند اين پافشاري من براي كار نكردن، برخلاف وظيفه شرعي‌ام باشد. خلاصه قبول كردم بمانم و رفتم وزارتخانه.

از دو ماه قبل به همه گفته بودم كه در وزارت بهداشت نمي‌مانم، آن روز حرفم را پس گرفتم و به همكارانم گفتم آماده باشيد كه با قوت كار را براي دور بعد ادامه مي‌دهيم. هفته بعد، درست همان روز شنبه ساعت 11 صبح براي من قرار ملاقات با مهندس موسوي گذاشتند. وارد دفتر شدم، يكباره ايشان به من گفت بنشين و استعفايت را بنويس! باورم نمي‌شد، خيلي غافلگير شده بودم. گفتم مگر يادتان رفته كه هفته پيش درست در همين ساعت، من همين‌جا نشستم و با اصرار شما قبول كردم كار كنم؟ گفت يادم هست، ولي حالا نظرم عوض شده. گفتم بدون دليل كه نمي‌شود. مگر من ديوانه‌ام كه چنين كاري بكنم؟ هفته پيش اين‌جا گريه كردم و شما اجازه خروج از دولت را به من ندادي. من به همه گفته‌ام ماندگارم، چرا استعفا بدهم؟ گفت به دليل اين‌كه بيمارستان‌هاي كشور كثيف است! گفتم در اين يك هفته همه‌جا كثيف شد؟ چرا هفته پيش اين را به من نگفتيد؟ مهندس پاسخ روشني نداد. بلند شد چند قدمي راه رفت، دوباره نشست و گفت: «من تحت فشارم كه تو بروي. اگر تو باشي من نمي‌توانم كار كنم.» گفتم شما بايد اين‌ها را هفته پيش مي‌گفتي، الان اگر استعفا بدهم، همه مي‌گويند مرندي ديوانه است، حمايت نخست‎وزير را هم دارد و استعفا مي‌دهد. قبول نكردم و گفتم استعفا نمي‌دهم. مهندس گفت اگر اصرار داري بماني، موضوع تو را به آقاي خامنه‌اي ارجاع مي‌دهم.

هميشه مشكلات اين‎چنيني را به ايشان ارجاع مي‌داد؟

خير، براي اولين بار بود كه ايشان مي‌خواست كاري را به ايشان ارجاع دهد. آقاي موسوي هميشه موارد مرا به آقاي هاشمي ارجاع مي‌داد. در نهايت، قرار شد خدمت آيت‌ا... خامنه‌اي بروم. وقتي مي‌خواستم خارج شوم، موسوي گفت: «اگر بخواهي بماني، در مجلس از تو هيچ حمايتي نمي‌كنم، خودت بايد در مجلس كارهايت را پيش ببري.»
از دفتر آيت‌ا... خامنه‌اي وقتي گرفتم و مشكلم را با ايشان مطرح كردم. آقاي خامنه‌اي گفتند اگر داستان اين است كه تو تعريف مي‌كني، كار درستي كردي كه استعفا ندادي. دلم قرص شد و تصميم گرفتم به هر قيمتي بمانم.

 اين ارجاع دادن وزرا به آقاي هاشمي، رسم دولت آن زمان بود؟

بله. مثلا وقتي كمبود اعتبارات و بودجه داشتيم، بايد با رييس‌‎جمهور حرف مي‌زديم، اما ايشان ارجاع مي‌داد به آقاي هاشمي. فقط هم براي من نبود، براي همه وزيران، متداول بود. رييس‎جمهور تقريبا به رسميت شناخته نمي‌شد و آقايان هم كمك مي‌كردند كه اين پست، تشريفاتي شود. حالا اگر همه جاي دنيا رييس‎جمهور كنار نخست‎وزير كارش كمتر مي‌شود، معني ندارد كارها به رييس مجلس ارجاع داده شود.
 
در نهايت ميرحسين در مجلس از شما حمايت كرد يا نه؟

روزي كه قرار بود رأي اعتماد بگیرم، همه ما در مجلس نشستيم، مهندس موسوي در نطق اوليه از همه وزرا دفاع كرد غير از من. بعد، نطق نمايندگان در موافقت و مخالفت آغاز شد، نوبت من كه رسيد حسابي به جانم افتادند و تا توانستند عليه‌ام گفتند. حتي آقاي راه‌چمني كه از موافقان كابينه بود، نيم ساعت وقت گرفت تا صحبت كند، حدود 20 دقيقه از كل كابينه دفاع كرد و 10 دقيقه آخر را به تخريب من پرداخت. گفت: «در كابينه يك وزير آمريكايي است كه بايد از دولت بيرون برود.» ايشان كه وقت موافق گرفته بود، حق نداشت مخالف صحبت كند. در زمان دفاع، تا حدي كه وقت و عقلم اجازه مي‌داد از خودم دفاع كردم و پايين آمدم. قبل از ر‌أي‎گيري باز هم مهندس موسوي وقت داشت تا يك دفاع نهايي از وزرا بكند. ايشان مثل دفعه قبل، از همه دفاع كرد، نوبت من كه رسيد گفت: «اما مرندي، بايد خودش از خودش دفاع كند.» يعني من دفاعي از او ندارم. در حالي كه اصلا وقتي براي دفاع از خودم نداشتم. آن روز دو نفر از وزرا رأي نگرفتند و من با كمترين رأي و خيلي ناپلئوني رأي آوردم. در دوره وزارتم در كابينه مهندس موسوي، مدام به من مي‌گفتند وزير آمريكايي. اين عنوان را حتي در روز رأي اعتماد و از زبان نماينده‌ها هم شنيدم. خيلي چوب اين آمريكا را خوردم، خدا مي‌داند كه چقدر برايم سخت بود. آن روزها واقعا آمريكا منفور بود و من خيلي اذيت مي‌شدم.

با اين رأي به قول خودتان ناپلئوني، انگيزه‌اي براي كار در شما باقي مانده بود؟

دوران سخت و شيريني بود. تا پايان دولت، من همراه ايشان بودم. با آن‌كه روابط خوبي نداشتيم، پس از پايان دولت، به دفتر ايشان در خيابان پاستور رفتم و سعي كردم دستش را ببوسم. گفتم با همه اين اختلاف‌ها، از شما تشكر مي‌كنم كه فرصت نوكري نظام را به من داديد.

با روي كار آمدن دولت آقاي هاشمي، شما براي چهار سال از مسئوليت دور شديد. آقاي هاشمي، ابتدا مايل به همكاري با شما نبود؟

حتما نبود كه انتخابم نكرد! پس از آغاز دوره اول رياست‎جمهوري آقاي هاشمي، دكتر فاضل كه وزير بهداشت شده بود به من گفت: «من به‎شدت تحت فشار نمايندگان مجلس هستم كه از تو استفاده كنم. حاضري قائم مقام و معاون بهداشت من شوي؟» گفتم توصيه من اين است كه قائم مقامي را به اين زودي‌ها به كسي نده. اول به كار احاطه پيدا كن، بعد قائم مقام بياور. چون ايشان براي خارج از وزارت بهداشت بود و به كار آشنايي نداشت، كمي راهنمايي‌اش كردم و در نهايت گفتم: «من تا ديروز اين‌جا وزير بودم، اما حالا براي آن‌كه به نظام خدمتي كنم، حاضرم معاون بهداشت شوم.» گفت برو فكر كن! گفتم فكر نمي‌خواهد، تصميم اين است. گفت حالا برو فكر كن! فهميدم كه اين فقط يك تعارف است كه تحت فشار نمايندگان صورت گرفته. متوجه شدم خودش هم مايل به اين همكاري نيست، به همين دليل هي مي‌گويد برو فكر كن! من هم رفتم دنبال فكر كردنم!

 يعني آن سال‌ها فقط طبابت مي‌كرديد؟

نه. بعد از مدتي، دكتر فاضل حكم مشاوره‌اي برايم زد. آن زمان تصميم گرفتم از فرصت استفاده كنم و براي ترويج فرهنگ تغذيه با شير مادر فعاليت‌كنم. يك اتاق در وزارتخانه داشتم، هر چند روز يكبار، تعدادي از اساتيد دانشگاه را دعوت مي‌كردم و با هم درباره شير مادر گفت‌وگوي علمي مي‌كرديم.
وقتي حسن حبيبي داشت معاون اول مي‌شد، گفت: «مرندي حيف شد! تو را خراب كردند. برو بالاشهر يك مطب بزن، حتما كارت به‎شدت مي‌گيرد، آن وقت همين آقايان به دست و پايت مي‌افتند تا براي بچه‌هاي‎شان وقت بدهي، تو هم وقت نده!»

 چطور شد كه در دوره دوم رياست‎جمهوري آقاي هاشمي، شما دوباره وزير شديد؟

آن سال‌ها فقط كار علمي مي‌كردم تا اين‌كه رگ‌هاي قلبم دچار مشكل شد. شوراي پزشكي گفت بايد در خارج از كشور مداوا شوم. من هم از همان دانشگاهي كه در آمريكا دانشيار بودم، وقت گرفتم و به آمريكا رفتم. پس از عمل قلبم، پزشكان گفتند بايد مدتي اين‌جا بماني، چون احتمال انسداد رگ‌هاي قلب وجود داشت و اگر اين اتفاق مي‌افتاد، در ايران نمي‌توانستند كاري بكنند. در اين مدت، فرصت مطالعاتي داشتم و مشغول تحقيقات علمي شدم. همان ايام، يك روز كه به خانه رفتم، آيت‌ا... محفوظي با من تماس گرفت و گفت: «اين‌جا براي وزارت شما حرف است.» گفت: «آيت‌ا... خامنه‌اي و آقاي هاشمي اصرار دارند شما وزير شويد» قبول نكردم و دوباره مشغول كارهاي علمي‌ام شدم. تا اين‌كه يك روز آقاي ولايتي با من تماس گرفت و گفت: «پس چرا نمي‌آيي ايران؟» گفتم: «من كه اعلام كردم نمي‌خواهم وزير شوم.» گفت: «كار از اين حرف‌ها گذشته؛ به مجلس معرفي شده‌اي و همين روزها بايد براي رأي اعتماد بروي از خودت دفاع كني. من هم هماهنگ كرده‌ام كه زودتر اسباب برگشتنت به ايران را فراهم كنند.» تحقيق كردم ديدم ماجرا خيلي جدي است و ديگر جايي براي مقاومت باقي نمانده. اين شد كه برگشتم. وقتي رسيدم گفتند بايد پس فردا بروي مجلس براي رأي‎اعتماد. وقتي وارد مجلس شدم، طبق تصورات گذشته‌ام، فكر مي‌كردم دوباره همه بروند بالا و بگويند مرندي آمريكايي است. نفر اول رفت و در موافقت صحبت كرد، گفتم حتما استثناست، نفر دوم هم موافق بود، سومي و چهارمي هم موافق حرف زدند. من در آن جلسه، بيشترين رأي اعتماد يك وزير را از مجلس گرفتم، يعني تا امروز هم اين ركورد شكسته نشده، چهار نفر مخالف بودند، 11 نفر ممتنع و فكر مي‌كنم حدود 256 نفر رأي موافق دادند. برايم عجيب بود، روز قبلش وزير آمريكايي بودم، آن روز همه به من مي‌گفتند وزير حزب‌اللهي. در حالي‎كه دو روز بود از آمريكا برگشته بودم!

 اختلاف‎‌نظرهاي شما و آقاي خاتمي هم آن‎قدر عميق بود كه اصلا حرفي براي همكاري ميانتان رد و بدل نشد. درست است؟

وقتي ايشان رأي آورد، ملاقاتي با وزيران آن وقت ترتيب داد، من هم رفتم. به محض اين‌كه وارد اتاق شديم، ايشان بدون مقدمه گفت: «اين چه كاري‌ است كه شما قاطي كردي؟» تعجب كردم كه يعني چي قاطي كردي؟ بعد فهميدم منظورش ادغام علوم پزشكي و وزارت بهداشت است. مي‌دانستم كه آقاي خاتمي از من استفاده نمي‌كند. اتفاقا از آقاي فرهادي كه از مخالفان سرسخت اين ادغام بود استفاده كرد تا آموزش پزشكي را از وزارت بهداشت بگيرد. دكتر فرهادي براي لغو اين طرح، مجبور شد ابتدا يك تحقيق مفصل انجام دهد تا در پاسخ منتقدان بگويد كارش منطقي و علمي است. سه نفر را مأمور تحقيق كرد و آن‎ها پس از مدتي به اين نتيجه رسيدند كه بهترين كار همين است كه ما اجرا كرديم. حتي بعدها كه دكتر معين براي افزايش اختيارات وزارت علوم برنامه‌ ريخته بود تا وظايف آموزشي وزارت بهداشت را كاهش دهد، همان دكتر فرهادي مخالف، موافق سرسخت شده بود و اجازه نداد اين تفكيك انجام بشود.

 آقاي دكتر! اگر اجازه دهيد، كمي هم به وقايع اخير بپردازيم. فرزند شما در چند گفت‌وگو به اين موضوع اشاره كرده كه به آقاي احمدي‌نژاد رأي نداده است. براي ما كمي عجيب است كه فرزند دكتر مرندي با پدرش اين‎قدر اختلاف نظر داشته باشد، چون مي‌دانيم شما از حاميان دكتر احمدي‌نژاد بوديد.

محمد در زمان انتخابات براي شركت در يك اتاق فكر، با هماهنگي شوراي امنيت ملي، به امريكا سفر كرده بود. او شناسنامه‌اش را به آقاي بحريني كه امام جماعت يكي از مساجد واشنگتن است داده بود تا برايش رأي بدهند. گفته بود من از صبح تا شب جلسه دارم و فرصت نمي‌كنم براي رأي دادن بروم. شب كه آقاي بحريني، محمد را ديده بود، گفته بود من نتواستم براي تو رأي بدهم، امكان داشت شبهه‌اي پيش بيايد. حالا محمد از اين رأي ندادن خيلي استفاده كرده، هر جا كه مناظره مي‌كند، مي‌گويد من به احمدي‌نژاد رأي نداده‌ام، اما با قدرت از او دفاع مي‌كند. خودش مي‌گويد خدا خواست كه اين رأي داده نشود تا او در بحث‌ها بتواند آزادانه نظرش را بگويد. به هر حال اگر رأي داده بود، دشمنان با او مناظره نمي‌كردند و مي‌گفتند اين هم از خودشان است.

 با اين حال، حتما شما هم مانند علي مطهري انتقادهايي نسبت به رييس‎‌جمهور داريد.

انتقاد دارم، اما نه به غلظت آقاي مطهري!

 اتفاقا سر ماجرايي مثل كنترل جمعيت، شما از منتقدان سرسخت آقاي رييس‎جمهور هستيد.

ببينيد! بحث كنترل جمعيت چرا مطرح شد؟ اجازه بدهيد از گذشته بگويم و جلو بيايم. زمان جنگ وضع ما بسيار بد بود و مشكلات درماني و بهداشتي بسياري داشتيم. بيمارستا‌ن‌ها ظرفيت نداشت، در آموزش و پرورش حتي مدارس چهار شيفته داشتيم. مواد غذايي ساده از جمله شير و تخم مرغ پيدا نمي‌شد. از طرف ديگر، من مي‌دانستم كه بارداري اگر از چهاربار بيشتر شود، براي خانم خطر مرگ دارد. روزي در كابينه، يكي از وزرا از كمبودهاي كشور گفت؛ درست زماني كه داخل سيلوهاي كشور گندم نبود. آن وزير در آن جلسه اعتراض شديدي كرد و گفت ما ديگر از پس جنگ بر‎نمي‌آييم. بعد هم به من اشاره كرد و ادامه داد: «از روزي كه مرندي آمده، مرگ و مير هم كمتر شده و مدام بر جمعيت‎مان اضافه مي‌شود. الان رشد جمعيت ما 9/3 دهم درصد است.» من فرصت را مناسب ديدم تا طرح كنترل جمعيت را مطرح كنم. حرف خودم را زدم، چند نفري در مخالفت با من حرف زدند و هيچ‎كس در موافقت سخن نگفت، من هم در حد توانم جواب‎شان را دادم. آخر جلسه گفتم اجازه دهيد رأي‎گيري كنيم تا من تكليفم را بدانم. تصورم اين بود كه رأي نمي‌آورد، ولي برخلاف تصور، نصف به اضافه يك به طرح رأي داد و تصويب شد. اما هفته‌ها گذشت تا اين مصوبه به صورت خيلي محرمانه ابلاغ شد. با خودم گفتم با دستورالعمل محرمانه مگر مي‌شود كنترل جمعيت كرد؟! به سران سه قوه نامه نوشتم كه چه‎كار كنم؟ هيچ‎كدام جواب ندادند. خدمت آقاي موسوي اردبيلي رفتم، گفت: «مرندي! من فقط به تو قول مي‌دهم كه ديگر در خطبه‌هاي نماز جمعه، افزايش جمعيت را تبليغ نكنم، اما درباره كنترل جمعيت با من حرف نزن.» رفتم پيش آيت‌الله خامنه‌اي، ايشان دو تا تذكر به من دادند؛ يكي اين‌كه بدون مشورت مراجع و روحانيون كاري در اين خصوص نكنم و دوم اين‌كه مراقب باشم شعارهاي شاه را ندهم، چون شاه هم مدام مي‌گفت دو فرزند كافي است.

به نتيجه نرسيدم. رفتم پيش آيت‌الله منتظري كه آن زمان قائم مقام رهبري بود. ايشان، به محض اين‌كه فهميد موضوع حرف من چيست، گفت: «اصلا! حرفش را نزن.» هر بار كه سراغ ايشان مي‌رفتيم ناهار را نان و كباب خوشمزه‌اي با ايشان مي‌خورديم. وقتي سر سفره نشستيم، دوباره اين موضوع را مطرح كردم، ايشان گفت: «من هم قول مي‌دهم درباره افزايش جمعيت حرفي نزنم، اما اگر فكر مي‌كني من چيزي درباره كنترل جمعيت مي‌گويم، كور خوانده‎اي!»

دست از پا درازتر برگشتم، فقط يك راه مانده بود، بايد نظر مثبت امام را مي‌گرفتم. آن روزها امام هر چند وقت يكبار به چند مسئله با هم پاسخ مي‌دادند، يك بار هم ذيل يكي از نامه‌هاي‎شان به بحث كنترل جمعيت هم اشاره كردند و فرمودند: «كنترل جمعيت، بحث مهمي است و بايد در دانشگاه، مراكز علمي و در رسانه‌ها مورد بحث قرار بگيرد.» ما هم اين فرصت را مغتنم شمرديم و اين بحث را لايحه كرديم؛ خوشبختانه مجلس هم تصويب كرد. بعد از نامه امام، هيچ مسئولي با اين موضوع مخالفت نكرد غير از دكتر احمدي نژاد.

 پس اختلاف نظرتان كاملا جدي است؟

من در هدف با آقاي احمدي‌نژاد هم ‌نظرم، ولي روش‌هاي‎مان با هم فرق دارد. شما ممكن است بخواهي در كشور تعادل ايجاد كني، يعني يك جا جمعيت را كم كني و جاي ديگر افزايش دهي. اين‌ها سياست‌هاي اجرايي است.
آقاي احمدي‌نژاد چند ايراد به طرح ما گرفته كه پاسخش روشن است، اول گفته با دو فرزندي مخالفم، خب من هم مخالفم. اصلا صحبت دو فرزندي نيست، اين قانون مي‌گويد از فرزند چهارم به بعد بيمه نمي‌شوند. بعد گفته‌اند طرح، آمريكايي است، والله آمريكا اين حرف‌ها را ندارد. من آن‌جا زندگي كرده‌ام. آخرين ايراد هم اين است كه گفته‌اند خلاف شرع است، تشخيص اين موضوع هم با مراجع و روحانيون و رهبر است كه خدا را شكر مخالفتي نكرده‎اند. من برداشتم اين است كه آقاي احمدي‌نژاد بدون كارشناسي اظهارنظر كرده. امروز كشور ما ميليون‌ها جوان دارد كه دير ازدواج مي‌كنند، آن‎قدر كه به‎زور يك بچه مي‌آورند و سن‎شان به دومي نمي‌رسد. ما بايد جوانان را به ازدواج زود ترغيب كنيم، با حفظ سياست‌هاي كنترل جمعيت.

 شما اقدامي عملي انجام داديد، براي آن‌كه طرح‎تان توسط رييس‎جمهور لغو نشود؟

بله. من نامه‌اي تنظيم كردم و دلايل علمي‌ام را در آن آوردم. به بيت رهبري هم نامه را ارائه دادم. اگر جوانان زود ازدواج كنند، اتفاقا فرصت افزايش جمعيت بیشتر مي‌شود، بدون آن‌كه بگوييم به هر بچه يك ميليون مي‌دهيم. اگر خانواده فقير، چند بچه بياورد، نمي‌تواند براي سلامتي‎اش كاري كند و دوباره مشكل درست مي‌شود.
الان بيشتر خانواده‌ها يك يا دو بچه مي‌آورند. صحبت‌هاي آقای احمدي‎نژاد براي اين افراد هيچ تأثيري ندارد، چون تحصيل‎كرده هستند و تمكن مالي دارند؛ با صحبت‌هاي ايشان ممكن است يك خانواده فقير براي يك ميليون تومان بچه‎دار شود، اما با اين كار، پدر خودش و كشور را با هم درمي‌آورد! با اين يك ميليون كه نمي‌تواند بچه را بزرگ كند. فقط فقر بيشتر مي‌شود و ضريب هوشي در كشور پايين مي‌آيد.

 از نظر رهبري درباره اين طرح خبر داريد؟

در اين سال‌هاي اخير، كسي به من گفت آقا مخالف طرح هستند، سريع رفتم بيت رهبري، گفتم شما مخالفيد؟ گفتند برو كارت را بكن. گفتم: ببينيد! من پايم لب گور است، اگر مخالفيد، بگوييد فيتيله را بكشيم پايين! ايشان دوباره گفتند برو كارت را بكن. آن زمان دكتر سيم‎فروش عليه اين طرح مقاله مي‌نوشت و آن را مغاير دين مي‌دانست، مقام معظم رهبري حتي به من گفتند: «شما به آقاي سيم‎فروش بگو ايشان در حوزه تخصصي خودش اظهارنظر كند. كار شرع را به روحانيون بسپارد.» به سيم‎فروش گفتم و آن بنده خدا هم ديگر چيزي ننوشت.

موافقيد درباره فتنه‌هاي اخير هم كمي صحبت كنيم؟

اگر موافق هم نباشم، سوال‎تان را مي‌پرسيد، بفرماييد!

شما پس از انتخابات با مهندس موسوي ملاقات يا تماسي داشتيد؟

شنبه بعد از انتخابات، همسرم مصاحبه موسوي با مجله تايم را نشانم داد. حرف‌هاي تندي از زبان ايشان نوشته بود. خيلي ناراحت شدم. فرداي آن روز مصاحبه را بردم پيش آقاي لاريجاني، رييس مجلس.

وقتي داشتم اين موضوع را به آقاي لاريجاني مي‌گفتم، آقاي رسايي هم اين ماجرا را شنيد. چند دقيقه رسايي، موبايلش را به من داد و گفت: «پشت خط، آقاي فاتح است. از اعضاي ستاد مهندس موسوي. هر چه مي‌گويم موسوي اين حرف‌ها را زده باور نمي‌كند، بيا خودت بهش بگو.» گوشي را گرفتم و داستان را برايش گفتم. گفت اين‌ها حرف‌هاي مهندس نيست، گفتم چه بهتر! به مهندس سلام برسان و بگو زودتر اين ماجرا را تكذيب كند، هم براي وجهه خودش خوب است، هم تو دهني به اين مجله دروغگو زده است. قرار شد بگويد. من يك كپي از مجله، همراه با يك نامه محبت‎آميز، براي مهندس موسوي نوشتم و از ايشان خواستم با تكذيب اين موضوع، دشمنان را نااميد كند. نامه را به آقاي تابش دادم تا به مهندس برساند. فرداي آن روز، تابش گفت نامه را تحويل مهندس دادم، اما خبري از تكذيب نشد. هشت روز بعد از انتخابات موبايلم زنگ زد. جواب دادم، صداي مهندي موسوي بود. سلام و عليك گرمي پس از سال‌ها با هم كرديم. ايشان گفت:«مرندي! تو مرا ضد ولايت فقيه مي‌داني؟» آن روز گفتم: نه! گفت:« پس چرا راه افتادي و آن مصاحبه را به همه نشان مي‌دهي؟» من، مدتي قبل از اين تماس، داستان را براي آيت‌ا... خامنه‌اي هم تعريف كرده بودم. ايشان تا حدي انگليسي مي‌دانند، كمي هم من كمك كردم و گفت‎وگو را براي ايشان خواندم. ايشان يك كپي از من گرفتند و براي خود نگه داشتند.

 احتمالا همين خبر به مهندس موسوي رسيده بود كه با شما تماس گرفت. درست است؟

احتمال دارد. آن روز به ميرحسين موسوي گفتم اين مصاحبه شماست؟ گفت راوي، آمريكايي است. گفتم چرا تكذيب نمي‌كني؟ چه فرصتي بهتر از اين؟ ايشان گفت نه! من يك سايت داشتم كه فيلتر شد. گفتم شما كه پشت سرهم بيانيه مي‌دهي، اين را هم در بيانيه‌ات بگو. گفت نه! اگر براي من گفت‎و‎گوي خبري بگذارند ممكن است به اين موضوع هم اشاره كنم. گفتم تازه ممكن است؟! اين مسائل حمله به اصول است. گفتم اگر تكذيب نمي‌كني چرا زنگ زدي؟ گفت: «مرندي تو بهترين وزير من بودي. من تو را متدين و متقي مي‌دانم و گفتم اين كار را نكني. تو كه مرا مي‌شناسي، مطمئن باش من اگر به اين نتيجه برسم كه راهم اشتباه است برمي‌گردم.» قطع كرديم، من نامه‌اي براي ايشان نوشتم و اتفاقا قبل از ارسال، نشان بادامچيان دادم، بادامچيان گفت چقدر در اين نامه تواضع كردي؟ تندتر حرف بزن. گفتم مي‌خواهم اثر كند. واقعا اميد به اثر داشتم.

در آن نامه نوشتم كه: «مهندس! يك ساعت با خودت و خداي خودت خلوت كن. بدون آن‌كه كسي كنارت باشد. فكر كن به گذشته، امروز و آينده. آن‎وقت هر تصميمي كه گرفتي، بدون مشورت با ديگران انجام بده.» من مطمئنم اين راهي كه مهندس موسوي در پيش گرفته، از تأثير اطرافيانش است. اين نامه را تابش دستي تحويل ايشان داد و باز هم فايده نكرد. راستش را بخواهيد، من فكر مي‌كردم اين‎ها زودتر برمي‌گردند، اما مشكل اين‎جاست كه ديگران براي‎شان تصميم مي‌گيرند. متأسفانه همين لجاجت باعث گمراه شدن‎شان شد. اگر برگردند، خدا كه رحمان است، آقا هم آ‎ن‎قدر بزرگوار هستند كه آن‎ها را ببخشند. اما ديگر مردم اجازه نمي‌دهند موقعيت سياسي پيدا كنند

وقتي از كشور رفتم، اين‌جا اميدي به كار و فعاليت نداشتم، ضمن آن‌كه به‎دليل توهين به شاه، دادگاهي شده بودم و مي‌دانستم محكوم مي‌شوم. من در جريان فعاليت‌هاي انقلابي نبودم و هميشه به دوستانم گفته‌ام من ميراث‌خوار انقلابم، نه انقلاب كننده.

منبع: هفته نامه پنجره
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
فریت بار
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# انتخابات ریاست جمهوری # انتخابات # رفح # حج # ارتحال امام خمینی
وب گردی