بازدید 16272
خاطره‌ای از محمدرحمان نظام اسلامی؛

بهنام از دست خانواده فرار کرد و به خرمشهر برگشت!

صالحي پيراهن را از تن درمي‌آورد و با سينه‌اي لخت و ستبر به دل دشمن مي‌زد و وقتي ديرتر از همه به پايگاه برمي‌گشت، گمان مي‌کرديم شهيد شده است. يک روز جلوي مسجد اصفهاني‌ها، بهنام محمدي را ديدم که سرنيزه‌اي در دست داشت و با خشم، آسفالت را مي‌کند. علت را پرسيدم...
کد خبر: ۱۹۳۵۷۲
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۳۹۰ - ۱۸:۰۶ 28 September 2011
سرويس دفاع مقدس ـ در ادامه نشر خاطرات و ناشنيده‌هايي از دل دوران پر شور و حماسه دفاع مقدس ملت شريف ايران، که هر کدام ذکري است براي زنده نگه داشتن آنچه پدرانمان براي آن جنگيدند، به خاطره جالبي برخورديم از مجري رزمنده سيما ـ که پاي مجروحش، يادگاري است از آن روزها ـ درباره بهنام محمدي، نوجوان سیزده ساله خرمشهري که پيش از اين درباره آن به طور مفصل گفته بوديم.

به گزارش «تابناک»، خاطره جانباز عزيز «محمدرحمان نظام اسلامي» به شرح زير است:

..........................................................

 آن روزها همکلاسي ما بهروز و فرامرز مرادي‏، سيد صالح موسوي و شماری ديگر‏ از شکارچيان تانک بودند. آنها براي جلوگيري از پيشروي تانک‌ها از صبح به ميدان راه‌آهن، فعليه و شلمچه مي‌رفتند و آنقدر آرپي‌جي مي‌زدند که از گوششان خون سرازير مي‌شد!

صالحي پيراهن را از تن درمي‌آورد و با سينه‌اي لخت و ستبر به دل دشمن مي‌زد و وقتي ديرتر از همه به پايگاه برمي‌گشت، گمان مي‌کرديم شهيد شده است. يک روز جلوي مسجد اصفهاني‌ها، بهنام محمدي را ديدم که سرنيزه‌اي در دست داشت و با خشم، آسفالت را مي‌کند. علت را پرسيدم، در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «مگر خبر نداري کاکا؟ بچه‌ها مي‌گويند «صالي» را کشته‌اند ... با همين سرنيزه از عراقي‌ها انتقامش را مي‌گيرم ... من و «صالي» با هم خيلي رفيق بوديم، منو خيلي دوست داشت...».

او را دلداري دادم و گفتم: «انشاءالله اين خبر دروغ است. صالي برمي‌گردد».

آن روزها ميدان راه‌آهن، کربلا بود. در آن جنگ و گريز چهل روزه بچه‌ها دست خالي، تنها با کوکتل مولوتف مقابل تانک‌ها ايستاده بودند و بر سر هر کوي و برزن مثل برگ خزان به زمين مي‌افتادند.

بهنام محمدي سيزده سال بيش نداشت؛ با برادر بزرگش «مهدي» در خرمشهر همکلاسي جلسات قرآني بوديم. بهنام آرام و قرار نداشت، خوب به ياد دارم که وقتي بهنام را به همراه خانواده به اهواز فرستادند تا زير آتش نباشند، از دست خانواده فرار کرد و به خرمشهر برگشت و به جمع پچه‌ها پيوست!

آن روزها هيچ‌کس گمان نمي‌کرد که عراق بتواند شهر را تصرف کند‏‏‏‏‏‏‏‏، بیشتر خانواده‌ها ماندند و دفاع کردند. از جمله عموي من بود که حاضر نشد شهر را ترک و يک قلم جنس از مغازه‌اش خارج کند.

يک بار خمپاره‌اي جلوي منزلش منفجر شد و يک خرمشهري را به شکل دردناکي شهيد کرد به گونه‌ای که تکه‌هاي بدنش به خانه‌هاي اطراف پرتاب شد. به او گفتند: مگر تکه‌هاي بدن همشهري‌ات را بر در و ديوار نمي‌بيني؟ زن و بچه‌ات چه گناهي کرده‌اند؟ آنها را از شهر ببرد.

روزها مي‌گذشت‏، گل‌هاي خرمشهر يکي پس از ديگري پيش چشمان ما پرپر مي‌شدند. يک روز دوستي مجروح شد و براي معالجه‌اش به تهران آمدم. از پله‌هاي بيمارستان مصطفي خميني‏ در که بالا مي‌رفتم،‏ در طبقه دوم، ديدن يک عکس من را متوقف کرد و قدرت بالا رفتن را از من گرفت؛ چهره آشنايي که درون طرح يک نارنجک به تابلو نصب شده بود و زير آن نوشته شده بود: «بهنام محمدي کودک سيزده ساله خرمشهری که در زادگاهش ماند و تا آخرين نفس، مقاومت کرد و شهرش را ترک نکرد».
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲۶
باسمه تعالی شانه
با سلام و احترام
ضمن گرامی داشت ایام پر افتخار دفاع مقدس
و تشکر فراوان از جناب آقای نظام اسلامی از
بیان این خاطره زیبا
باشد تا رهرو راه آن عزیزان سفر کرده باشیم

جبهه هنرهای زیبا
روایت نور
پاسخ ها
علی
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۳۴ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۷
منفی یعنی چی؟
با سلام
لطفا در استفاده از تیتر خبر درست اقدام کنید .
جوری نوشتید بهنام از دست خانواده اش گریخت که ما در ابتدا فکر می کنیم خانواده بهنام محمدی مخالف دفاع از کشور بودند.بهنام فقط 13 سال داشت و بچه هم با خانواده اش می رود دیگر
انالله و انا الیه راجعون. لحظاتی پیش خبر رسید خواهر عزیزم مریم همسر جناب حسن آذری نیا که هر دو از پاسداران کوشای 8سال جنگ و هردو جانباز و هم آن که کتاب زیبایی بنام پوتین های مریم را نگاشته بود با تحمل سالها درد و رنج ناشی از مجروحیت شیمیایی عند ربهم یرزقون شد و به دیار باقی سفر کرد. مراسم خاکسپاری این شهیده فردا ساعت 10 صبح در بهشت زهرا تهران قطعه 202 و مراسمش در مسجد ولی عصر(عج) خیابان وزرامعروف به مسجد خوزستانیها خواهد بود. الهی مریم را با مادر ش فاطمه(ع) محشور فرما. باز هم یاری رفت و هنوز من مانده ام
باسلام تمام شهيدان فرزندان ايران بودندولي چرااصرارداريدبگوييدشهيدبزرگوارخرمشهري بودند!ايشان متولدمسجدسليمان ومزارايشان درسال1389درتاريخ13ابان به تپه شهدامسجدسليمان به علت خرابي قبرمطهرايشان انجاميدكه همين اقاي نظام اسلامي هم مجري برنامه بودند
با عرض سلام می خواستم بگویم سردار شهید بهنام محمدی زادگاهش شهرستان مسجدسلیمان بوده و آرمگاه این شهید بزرگوار بر فراز تپه شهدای گمنام مسجدسلیمان همچون نگینی می درخشد. با تشکر
بدانید ،او نیز مانند شهید فهمیده با نارنجک های به کمر بسته خود را زیر تانکهای عراقی در خرمشهر انداخت ولی افسوس گه این موضوع تا کنون مهجور مانده روانش شاد
من بهنامو ندیدم ولی از رشادتهاش شنیدم تو را خدا این نوجوان خرمشهری را هم اسطوره کنید بهنام قلبشو داد تا آب تو دل بچه های ما تکون نخوره اینقدر ازش بگین که بچه من بفهمه که بهنام رفت تا اون موند و نفس بکشه
سن بهنام محمدي 12 سال دقيق است
او يك شيرمرد ايراني اهل خرمشهر بود هست و خواهد بود
آرشي بلند همت و بلند نظر
بهنام در قلب من است
من هم بچه ابادانم اون روزها خیلی سخت بود ومجبور شدم به اصفهان بیایم ودیگر هیچوقت برنگشتم
"لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل ا... امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون"
شهيد ، شهيد (زنده)است و چه مقامي بالاتر از شهيد، همه شهداي اين مملكت مايه افتخار و آزادگي و سربلندي اين كشور هستند.ولي گلايه اي از مسئولان شهر مسجدسليمان دارم با آنكه اين شهيد بزرگوار اهل آنجا بودند چرا چرا حتي يك خيابان ، بلوار ، مكان فرهنگي ، عمومي و علمي را با نام اين شهيد مزين نمي كنند تا هميشه ياد آن شهيد در ذهن و بر زمان آن مردم و جاري زنده باشد چنانكه خود شهيد(زنده) است.من از دست انداركاران تابناك خواهشمندم كه اين گلايه را در سايت خود مكتوب تا شايد به اطلاع مسئولان آن ديار رسانده شود.
قلم ،زبان ،و....هیچ و هیچ کس را یارای توصیف اینهمه عظمت نیست جز اینکه کلام امام را بگوییم که فرمود من دست و بازوی اینها که دست خدا بالای آن است می بوسم
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هجدهم رمضان # شب قدر