در فاصله روزهای ۱۶ تا ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲ (۲۵ تا ۲۷ شهریور ۶۱) اردوگاههای فلسطینی صبرا و شتیلا در جنوب بیروت شاهد به خاک و خون کشیده شدن هزاران زن و کودک و پیر و جوان آواره فلسطینی توسط صهیونیستها به فرماندهی آریل شارون وزیر جنگ وقت رژیم صهیونیستی و مزدوران وی یعنی نیروهای فالانژ لبنانی به رهبری سمیر جعجع و ایلی حبیقه بودند.
نظامیان صهیونیست و نیروهای فالانژ لبنان از عصر روز پنج شنبه ۱۶ سپتامبر ۱۹۸۲ با محاصره کامل اردوگاه صبرا و شتیلا به آن یورش برده تا صبح روز شنبه ۱۸ سپتامبر به فجیعترین شکل به جنایات خود در این اردوگاه ادامه دادند. در این قتل عام سه هزار و ۲۹۷ فلسطینی و لبنانی شهید شدند.
اولین واحد شامل ۱۵۰ فالانژیست پس از عبور از موانع اسرائیلیها از در اردوگاه شتیلا وارد شدند که گروهی از آنها علاوه بر سلاح، چاقو نیز به همراه داشتند. قتل عام فلسطینیها به این ترتیب شروع شد و حتی در شب نیز با روشن کردن محوطه اردوگاه توسط اسرائیلیها ادامه داشت. آنها به زور وارد خانههای مردم شده و فلسطینیهای در خواب را به رگبار مسلسل بستند.
صحنههای فجیع و غیر قابل توصیف در ماجرای کشتار صبرا و شتیلا کم نبود، عوامل حاضر در این کشتار تنها به کشتن هزار نفر از مردم بسنده نکردند و آنها را قبل و بعد از مرگ نیز به فجیعترین وضع در آوردند، بیشتر جنازههای بر جای مانده از این کشتار قطع عضو شده بودند.
فالانژها بعضاً قبل از کشتن آنان را شکنجه میدادند چشمهایشان را درمی آوردند، زنده زنده پوستشان را میکندند، شکمها را میدریدند، به زنان و دختران گاه بیش از ۶ بار تجاوز میکردند و بعد سینه هایشان را میبریدند و در آخر به ضرب گلوله آنها را از پا درمی آوردند. بچهها را از وسط دو شقه میکردند و مغزشان را به دیوار میکوبیدند. در حمله به بیمارستان عکا تمام بیماران را بر روی تخت کشتند. دست بعضی را به ماشین میبستند و در خیابانها میکشیدند، دستهای فراوانی برای بیرون آوردن دستبند و انگشتر قطع شد.
"غازی خورشید" در کتاب خود «تروریسم صهیونیستی در فلسطین اشغالی» مینویسد: در خیابانی جسد ۵ زن و چند کودک روی تلی از خاک افتاده بود... از جمله یک زن که مثله شده بود و در کنارش سر بریده دخترکی با نگاهی خشمگینانه به قاتلانش دیده میشد. زن جوانی را دیدم در حالی که طفل شیرخواره اش را در آغوش گرفته، گلولهها از بدنش عبور کرده و در بدن طفل شیرخوارش نشسته بود.
"تونی کلیفتون" گزارشگر با سابقه غربی نیز در کتاب "آسمان گریست" مینویسد: آنچه مرا سخت تکان داد این بود که شخصی بر اثر سوختن مرده بود. بعداً معلوم شد فالانژیستها روی او بنزین ریخته و او را آتش زدند و فقط سفیدی دندانش در میان سر و صورتش که زغال شده بود نمایان بود.
«وجنات زین عبدالطیف» میگوید: در روز جمعه به بیمارستان غزه پناه بردم و آنها ما را صبح شنبه محاصره کردند و فلسطینیها را که شامل زنان و کودکان نیز میشدند از دیگران جدا کرده و به یک ورزشگاه بردند و در چالههایی که بر اثر بمباران حفر شده بود انداخته و گفتند همه دراز بکشند. سپس بر روی همه آتش گشودند و در آخر با سه بولدوزر بر روی آنها چه زنده و چه مرده خاک ریختند.
مقامات ارتش اسرائیل، از جمله ژنرال آموس یارون فرمانده این نیروها در لبنان، بر بالای بام ساختمانی ۷ طبقه در ۲۰۰ متری اردوگاه مستقر شده بودند و از نزدیک بر این فاجعه نظارت میکردند. آریل شارون که در آن زمان وزیر جنگ رژیم صهیونیستی بود و بعدها به قصاب صبرا و شتیلا معروف شد، دستور مستقیم این حمله را به فالانژها داده بود و سایر یگانهای صهیونیست نیز مانع از آمد و شد به اردوگاهها میشدند.
با وجود اعلام خبر قتل عام به ژنرال رافائل ایتان رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل، وی دستور داد کشتار تا ساعت ۸ صبح روز بعد نیز ادامه پیدا کند.
پس از ورود نظامیان به اردوگاه، تانکها و بلدوزرهای صهیونیستی نیز وارد اردوگاه شده و مناطقی را که نظامیان ترک کرده بودند به گلوله بسته و سپس با بولدوزر صاف میکردند.
دکتر «سو شای آنگ» در آن زمان به عنوان یک متخصص ارتوپدی کار خود را در بیمارستان توماس لندن رها کرد تا به تیم پزشکی صلیب سرخ در بیروت ملحق شود. وی در این ارتباط میگوید چند ماه پیش از حمله به اردوگاه فلسطینیان و کشتار صبرا و شتیلا، بیروت هدف حملات ارتش اسرائیل قرار گرفته بود و او با هدف کمک به زخمیها و مجروحان حملات هوایی اسرائیل به بیروت سفر میکند.
این پزشک جوان پس از استقرار در صلیب سرخ اردوگاه صبرا و شتیلا در غرب بیروت به بیمارستان غزه منتقل شده و به گفته خودش در آن جا به فلسطینیانی که بر اثر بمباران، خانه و کاشانه خود را از دست داده بودند یاد میداد که چگونه میتوانند در یکی از ۱۲ اردوگاه فلسطینیان در لبنان پناهنده شوند. آنگ اعتراف میکند که تا پیش از آمدن به این منطقه حتی نمیدانسته انسانهایی بنام فلسطینی در جهان وجود دارند.
او به نقل از فلسطینیان میگوید که چگونه آنها در سال ۱۹۴۸ با زور اسلحه و تیرباران سربازان صهیونیستی مجبور به فرار از خانه و مزارع خود شدند و از داراییها و اموال خود آن چه را که میتوانستند حمل کنند، به همراه خود آوردند و به ناگهان خود را در کشورهای مجاور مانند لبنان، اردن و سوریه یافتند.
آنگ میگوید که در آن زمان تیم پزشکی ما بصورت شیفتهای ۷۲ ساعته مشغول به کار بود و ۱۸ سپتامبر پس از پایان محاصره اردوگاه توانست به آنجا وارد شود. صحنه آن زمان بسیار عجیب و دردناک بود و جسد هزاران مرد و زن لبنانی بر اثر تیرباران در این اردوگاه در کنار هم افتاده بود.
آنگ با حضور در اردوگاه به زن زخمی برخورد میکند که در همان حالت نیمه جان از او میخواهد آخرین خونهای باقی مانده در بدنش را بگیرد و به فرزند زخمیاش تزریق کند و با وجود تلاش تیم پزشکی و نجات جان فرزند آن زن، اما چند ساعت بعد زن فلسطینی جان خود را از دست میدهد. همچنین به گفته آنگ صحنه تقاضای دردناک مادران زخمی و نیمه جانی که در اردوگاه با دیدن تیم پزشکی تلاش داشتند نوزدان خود را به پرستاران و پزشکان بسپارند، هرگز از ذهن این پزشک انگلیسی پاک نخواهد شد.