بازدید 7041
۲

دختری با اشک های سوزناک!

کد خبر: ۱۰۷۷۹۱۶
تاریخ انتشار: ۳۱ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۰:۵۰ 22 September 2021

وقتی با اصرارهای زیاد «ارژنگ» برای رفتن به منزل یکی از دوستانش رو به رو شدم، دیگر نتوانستم در برابر خواسته هایش مقاومت کنم اما وقتی وارد آن خانه شدیم تازه به نقشه شیطانی او پی بردم و خودم را از روی دیوار به داخل کوچه انداختم تا این که ...

به گزارش خراسان، دختر 16ساله ای که پس از فرار از چنگ یک جوان شیطان صفت به کلانتری امام رضا(ع) پناه آورده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: فرزند بزرگ یک خانواده شش نفره هستم و سه برادر کوچک تر از خودم دارم. پدر معتادم نیز کار و کاسبی درستی ندارد و با جمع آوری ضایعات روزگار می گذراند.

در این میان مادرم نیز با انجام امور خدماتی و نظافتی در منازل مردم یا پاک کردن سبزیجات مخارج زندگی مان را تامین می کند. من هم به مادرم کمک می کنم تا حداقل هزینه های تحصیلم تامین شود. اوضاع نابسامان و آشفته خانوادگی موجب شد تا سال گذشته به مدت سه ماه از تحصیل عقب بمانم چرا که به خاطر نداشتن گوشی هوشمند نمی توانستم از ظرفیت فضای مجازی استفاده کنم، به همین دلیل مدیر مدرسه ام که از موضوع اطلاع یافته بود با یاری خیران یک دستگاه گوشی هوشمند به من اهدا کرد تا بتوانم در کلاس های درس حاضر شوم. من هم به دلیل علاقه ای که به درس و مدرسه داشتم، همه تلاشم را به کار گرفتم تا در امور تحصیلی پیشرفت کنم و در آینده به دانشگاه بروم.

خلاصه بعد از پایان سال تحصیلی زمان بیشتری برای جست و جو در فضای مجازی و عضویت در گروه های مختلف پیدا کردم و بیشتر اوقاتم را در فضاهای مجازی می گذراندم تا این که در یکی از همین گروه ها با پسر جوانی آشنا شدم. «ارژنگ» جوانی متین و موقر به نظر می رسید.

با جملات محبت آمیز و مهربانی هایش مرا یک دل نه صد دل عاشق خودش کرد. از سوی دیگر من که تشنه محبت بودم و هیچ گاه مورد توجه پدر و مادرم نبودم، شیفته چرب‌زبانی های او شدم به طوری که احساس می کردم مرد رویاهایم را یافته ام. حالا دیگر ارژنگ همه افکارم را به خودش مشغول کرده بود و من همواره اوقاتم را در گفت و گوی تلفنی با او سپری می کردم.

تا این که روزی ارژنگ برای یک دیدار حضوری از من دعوت کرد. من هم که مشتاق دیدار با او بودم، دروغ های زیادی را سرهم کردم تا با فریب مادرم در سر قرار با او حاضر شوم ولی این ملاقات فقط مقدمه ای برای دیدارهای دیگر شد. این معاشرت های پنهانی به جایی رسید که ارژنگ پیشنهاد داد برای گفت وگو درباره آینده به منزل یکی از دوستانش برویم چرا که خانواده دوستش به مسافرت رفته بودند.

ابتدا با این خواسته او مخالفت کردم اما وقتی اصرارهای زیاد ارژنگ برای این ملاقات حضوری را دیدم دیگر نتوانستم مقاومت کنم و بالاخره تسلیم پیشنهادش شدم. او مرا سوار خودرو کرد و ساعتی را در شهر دور زدیم تا این که هنگام غروب مرا به منزل دوستش برد اما وقتی رفتارهای هوس آلود او را دیدم تازه فهمیدم که ارژنگ نقشه ای شیطانی در سر دارد. او حتی به التماس های من هم توجه نمی کرد و به دنبال نیت پلید خودش بود.

در همین زمان من که به دنبال راه فرار می گشتم، از غفلت او استفاده کردم و در یک لحظه از روی دیوار به داخل کوچه پریدم و فرار کردم. دیگر کاخ آرزوهایم فرو ریخته بود و من اشک ریزان از کوچه پس کوچه های شهر عبور می کردم و به روزگار سیاه خودم می اندیشیدم.

در این هنگام وقتی سرم را بالا گرفتم ناگهان چشمانم به گنبد طلایی حرم مطهر امام رضا(ع) خیره ماند. با چشمانی اشک آلود وارد حرم شدم و به درگاه خداوند توبه کردم و از آقا خواستم راه درست را نشانم بدهد. وقتی سبکبال پا از حرم بیرون گذاشتم، چشمم به کلانتری امام رضا(ع) افتاد. به همین دلیل به دایره مشاوره آمدم تا یاری ام کنید و ...

شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ سید عباس شریفی (رئیس کلانتری امام رضا(ع) ) اقدامات مشاوره ای و واکاوی های روان شناختی در این پرونده به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
نگارش داستان :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
چه خبره تو مشهد؟!
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هفدهم رمضان