در مورد محمود رادمهر در ویکی تابناک بیشتر بخوانید
 
زندگینامه

شهید محمود رادمهر در ۳ آذر ۱۳۵۹ در شهرستان ساری به دنیا آمد. او  یکی از شهدای مدافع حرم است که در سال ۱۳۹۶ به عنوان شهید شاخص کشوری برگزیده شد. شهید رادمهر از شهدای مدافع حرم مازندران است که اردیبهشت سال ۱۳۹۵ در درگیری نیرو‌های مدافع حرم با گروه‌های تروریستی در خان طومان به شهادت رسید.
 
 

خصایص اخلاقی

گفته می‌شود شهید رادمهر به اجرای درست سیاست‌های اقتصاد مقاومتی توجه ویژه‌ای داشت و در اجرای طرح بسیج همگام با کشاورز را در موثر در تولید کشاورزی می‌دانست و در کمک به اجرای آن اهتمام ویژه‌ای داشت.
 

فعالیت‌های دوران حیات

محمود رادمهر در زمان عمر با برکتش در ماموریت‌های سخت و نفس گیر زیادی حضور فعال و تاثیر گذاری داشت، وی همراه با همسرش در مزارع کشاورزی استان حضور می‌یافت و در ترویج کشاورزی درست به کشاورزان اهتمام به خرج می‌داد.   این رزمنده لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا سر انجام در ماموریت  سوریه در حماسه خان طومان حین درگیری تن به تن با تکفیری‌های جبهه النصره به شهادت رسید. پیکیرش مطهرش هنوز به وطن بازنگشته است. از وی دو یادگار به جا مانده است.
 
 

بخشی از وصیت نامه

شهید رادمهر در بخشی از وصیت نامه اش خطاب به بسیجیان می‌گوید: برادران عزیز، به شما و سایر برادران و خواهرانم در بسیج وصیت می‌کنم که نکند واقعه سقیفه بنی ساعده دوباره تکرار شود، نکند عاشورا دوباره تکرار شود و حسین زهرا (علیه السلام) سرش بالای نیزه رود. برادران و خواهران بسیجی، از تاریخ اسلام درس بگیرید و همواره در راه ولایت ثابت قدم باشید.

برادران و خواهران اگر می‌خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید، بصیرتتان را افزایش دهید، اطاعت از ولایت مطلقه فقیه را بر خود واجب بدانید و اگر می‌خواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید، گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمان این بزگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواسته‌ها و اوامر ایشان باشد.

 

نظر مادر شهید در مورد او

«محمود بچه بزرگ من بود و من از او توقع بیشتری داشتم، بچه­‌هایم پشت سر هم بودند، مجتبی یکسال، مرتضی دو سال و نیم و محمدرضا تقریبا ۴ سال از او کوچکتر بود. زمانی که مرتضی به دنیا آمد مسئولیت نگهداری از او را در اتاق به محمود می­‌سپردم؛ دیگر نمی­‌گفتم او بچه است و باید بازی کند. به ورزش خیلی علاقه داشت، اما من مانع شرکت او در تیم­‌های مسابقاتی می­‌شدم.»

«محمود بیشتر به فوتبال علاقه داشت و حتی تا قبل از شهادتش بچه­‌های خانواده از دامادها، پسر‌ها و نوه­‌ها را در باشگاه اداره مخابرات جمع می­‌کرد و شب­‌های جمعه آنجا فوتبال بازی می­‌کردند. تمام بازی­ زیر نظر خودشان بود و مسائل اخلاقی را متذکر می­‌شد و هر کسی کمترین حرکتی را که نشانه اسائه­ ادب بود انجام می‌داد از تیم اخراج می­‌کرد و دیگر نمی­‌گذاشت به هیچ­‌وجه بازی کند.»

محمود برای ادامه تحصیل در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین ساری پذیرفته شد و از آنجا لیسانس گرفت و در حین تحصیل برای اولین بار در سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد، پس از آن به توپخانه نکا منتقل و بعد در خود لشکر و بعد هم در پادگان قدس خدمت می‌کرد.

همیچگاه از  کار و مسئولیتش به مادر و خانواده چیزی نمی‌گفت: «ما تا آخر نفهمیدیم مسئولیت محمود چیست و هر وقت می­‌پرسیدیم می­‌گفت: «بنّا»!

حتی موقع ثبت‌نام پسرش در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من پاسدار هستم و خانمش در فرم مدرسه شغل محمودآقا را «بنا» نوشته بود و بعد به درخواست من شغل آزاد نوشت.

اصلا دوست نداشت کسی بفهمد او یک پاسدار است و هیچ تمایلی به رفتن کلاس‌های آموزشی برای کسب درجه و مقام نشان نمی­‌داد.

سپاه تهران خیلی سعی کرد محمود را در مقام استادی به تهران منتقل کند و امکانات زیادی هم به او پیشنهاد کردند، ولی او نپذیرفت، با من مشورت کرد و من به او گفتم: «هر جا می­‌خواهی برو، ولی پُست تو را غَره می­‌کند و یک منیّتی درآدم  ایجاد می­‌شود، به همین که هستی راضی باش». چندین بار هم پیشنهاد دوره دافوس به او کردند حتی مسئول آن به ساری آمد و با او ملاقات کرد، اما محمود نپذیرفت.

من بعد از شهادت پسرم متوجه شدم که او درجه سرگردی و معاونت عملیات سپاه ناحیه را به عهده داشت و سال‌ها در مناطق کردستان، شمال­‌شرق، گنبد و دشت گرگان، سیستان و بلوچستان، خوزستان، جنوب، بندرعباس فعالیت می‌کرد.

محمود نخستین بار آبان ۹۴ به مدت ۵۸ روز به همراه برادرش محمدرضا به سوریه رفت و در مرحله دوم ۱۴ فروردین ۹۵ اعزام شد.

مادر آخرین دیدارشان را چنین روایت می‌کند: «ساعت ۱:۱۰ دقیقه شب آمدند خانه ما، گفتم: «ساعت چند است؟» گفت: «۱:۱۰ دقیقه نیمه شب!» گفتم: «اینجا چه می­کنی؟» گفت: «آمدم دیدن مادرم» گفتم: «روز کم است شب آمدی؟»، گفت: «روز آمدم مادرم جا خالی داد!»

مادر لبخند روی لبش می‌آید و ادامه می‌دهد:  من تعیلات عید امسال را به راهیان نور رفته بودم و به همین علت دید و بازدید‌های معمول عید را انجام نداده بودم. محمود ساعت ۱۱:۳۰ آمد و، چون من نبودم گفت: مادرم جا خالی داد.
 

در مورد محمود رادمهر در ویکی تابناک بیشتر بخوانید

صفحه درخواستی شما موجود نمی باشد.
nabzefanavari
ostanha
bato
farhangi
jahan
economic
sport
social
parliment
نبض بورس - داخلی - ستون چپ