بازدید 24633
اثر تازه کارگردان «زندگیِ دیگران» چه می‌گوید؟

«هرگز روی برنگردان»، جدال هنر در حد فاصل جنگ جهانی و جنگ سرد

دونرسمارک این مفهوم را به نمایش می‌گذارد که هنر می‌تواند سیاسی و در عین حال امری شخصی باشد؛ مفهومی که با تصاویر تار در هم آمیخته الیزابت، بارنرت و کارل و کرول روی بوم پدیدار می‌شود و اگرچه بارنرت نمی‌داند چه مفهوم عمیقی را خلق کرده و قاتلین عمه‌اش را روی عکس دو نفره خود با عمه‌اش انداخت اما لرزش بدن کارل در زمان مشاهده تابلو، به خوبی نشان می‌دهد سبک خاص بارنرت کار می‌کند..
کد خبر: ۹۱۷۶۶۰
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۸ - ۲۱:۴۳ 12 August 2019

روایت رشد هنری در دیکتاتوری در «هرگز روی برنگردان»

فیلم سینمایی «هرگز روی بر نگردان | Werk ohne Autor |  Never Look Away» محصول سال 2018 سومین فیلم بلند داستانی فلوریان هنکل فون دونرسمارک پس از فیلم‌های «زندگی دیگران | The Lives of Others» و «توریست | The Tourist» است؛ اثری که این کارگردان آلمانی را به فیلم اولش -زندگیِ دیگران- نزدیک‌تر کرد، هرچند نتوانست در رقابت با روما برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان در نود و یکمین دوره این مراسم شود و در فضای بین‌المللی زیر سایه بزرگ ساخته کوارون قرار گرفت.

«تابناک»، مهدی خرم دل؛ دونرسمارک پس از تجربه شکست خورده «توریست»، برای نه سال آزگار فیلم نساخت تا پس از محو شدن خاطره فیلم پیشینش، اثری قابل توجه بسازد و این بار سراغ آغاز دوران سهمگین حکمرانی هیتلر رفت؛ زمانی که رویکرد فاشیستی نازی رخ می‌نمود و این رویکرد در همه شئون نمود پیاده کرده بود. در اصلاح نژادی، بسیاری مردم متعلق به نژادهای غیرژرمن و همچنین گروهی از آلمانی‌ها که دچار بیماری جسمی یا روحی-روانی بودند، به صورت گروهی کشته می‌شدند و در عرصه هنر، هنر فاشیستی سر برآورده بود که به شدت مخالف هنر مدرن بود و تمرکز عمده این فیلم نیز بر این بخش است، هرچند این محور اصلی داستان را با خطوط فرعی و شاخ و برگ‌هایی همراه کرده که سایر ساحت‌های زندگی در آلمان نازی را به صورت گذرا به تصویر می‌کشد.

روایت رشد هنری در دیکتاتوری نازی در «هرگز روی برنگردان»

برای درک بهتر فیلم باید اندکی با فضای هنری آن دوران آشنا بود؛ فیلم با یک قاب فلو به یک کلوزآپ به چهره راهنمای یک موزه شروع می‌شود؛ موزه‌ای از آثار دوران مدرنیستم که راهنمای موزه به شدت به تخریب آن می‌پردازد و می‌کوشد آن را از چشم بازدیدکنندگان از موزه بیاندازد. در میان تماشاگران یک کودک به نام بارنرت و زن جوانی به نام الیزابت نیز قرار دارند که تمرکز دوربین بر روی آنهاست. برای درک آنچه این راهنمای نازی موزه می‌گوید و واکنش الیزابت را نیز در پی دارد، باید اشاره‌ای کوتاه به «باوهاوس | Bauhaus» داشته باشم؛ مدرسه‌ای از نامش (خانه معماری) متصور است، متمرکز بر هنر معماری بوده اما در واقع فراتر از آن، پایه گذار مکتبی در هنر مدرن بود و در طول سال‌های 1919 تا 1933 به تربیت یک نسل از هنرمندان پرداخت.

با به قدرت رسیدن نازیسم در آلمان و افزایش فشار سیاسی بر این مدرسه، باهاوس در سال 1933 تعطیل شد و سبک هنری مدرن نیز به حاشیه رانده شد. اساتید این مدرسه نیز پراکنده شدند و گروهی‌شان به آمریکا رفتند و باوهاوس جدید را راه اندازی کردند. آدولف هیتلر که از کودکی به نقاشی مشتاق بود، در سال 1905 راهی مدرسه هنرهای زیبای وین شد اما به معماری گرایش بیشتری نشان داد و در نهایت به واسطه آنکه تصور می‌کرد شناخت عمیقی نسبت به هنر دارد، بیشترین فشار را برای محو مدرنیستم در مقابل رئالیسم که آثار بر پایه آن بود، انجام داد.

روایت رشد هنری در دیکتاتوری نازی در «هرگز روی برنگردان»

دوران دحشتناک تسلط تفکر نازی در خصوصی‌ترین ساحت‌های زندگی مردم آلمان در چند سکانس سپری می‌شود و حالا کودکی که عمه‌اش الیزابت در دوران نازی به دلیل بیمار خوانده شدن در اتاق‌های گاز خفه شده، بزرگ شده است. معماری فاشیستی زیر بمباران بی‌رحمانه متفقین به تلی از خاک بدل شده و کرت بارنرتِ جوان که ایده‌های فوق‌العاده‌ای در هنر مدرن دارد، حالا در آغاز دوران شکوفایی هنر، در این سوی دیوار برلین قرار گرفته و با آموزش هنر به سبک شوروی مواجه است؛ مفهومی که ایده‌های شخصی را نفی می‌کند و هنری را ارزشمند می‌پندارد که در خدمت عموم مردم است.

در این بخش که آغاز یک سوم میانی فیلم است، سکانسی را داریم که استاد در آکادمی هنر آلمان شرقی به شاگردان ابتدا آثاری از دوره آبی پیکاسو را نشان می‌دهد که در فضایی غم آلود طبقات فرودست اقتصادی نظیر کارگران، گدایان و... را به تصویر می‌کشد؛ آثاری چون «ماهی‌گیر پیر | The old fisherman» که در سال 1895 در سبک رئالیسم خلق کرد یا «پیرمرد کور با پسر | Old blind man with boy» که پابلو پیکاسو در 1903 در سبک اکسپرسیونیسم کشیده است. استاد در ادامه با نمایش یک اثر از مجموعه آثار دوره کوبیسم پیکاسو، این دوره را آغاز انحطاط این نقاش قلمداد می‌کند، چرا که به زعم او فرم‌گرایی ابتذال و همچنین نگاه شخصی و غیررسالتمند در خلق اثر هنری، چیزی جز ابتذال و انحطاط نیست.

روایت رشد هنری در دیکتاتوری نازی در «هرگز روی برنگردان»

مدل‌های نقاشی چنین مدرسه‌ای که شالوده فکری‌‌اش بر پایه رئالیسم سوسیالیستی است، با فرمی آمیخته به کمدی سیاه مردی پتک در دست و زنی داس و گندم در دست است. حالا کمونیسم تمام قد می‌خواهد ارزش‌های هنری‌اش را در قلمرویش پس از جنگ جهانی دوم بگستراند. در چنین فضایی که داشتن یک مداد نقاشی باکیفیت یک اتفاق مهم برای نقاشان جوان محسوب می‌شود، این جوان که بیشترین شباهت را به عمه‌اش دارد، با دختری به نام الیزابت با بازی متوسط پائولا بیر، آشنا می‌شود که پدرش کارل پزشک زنان در دوران نازی بوده و با دستور رئیسش کرول، مسئول تشخیص و صدور دستور مرگ عمه بارنرت را در اتاق گاز بوده است!

حساسیت بارنرت درباره عمه‌اش آنچنان زیاد است که در نخستین گردش با دختر مورد علاقه‌اش که همنام عمه‌اش است، از او می‌خواهد نام دیگری بگوید تا صدایش کند و او می‌گوید: «پدرم اِلی صدام می‌کنه» و حالا در یک سو دوران کودکی و دستی است که بارنرت مقابل چشمش گرفت بود تا بردن عمه‌اش الیزابت به سوی مرگ را نبیند و سوی دیگر، الیزابتی که پدرش آمر قتل نزدیک‌ترین، عزیزترین و شبیه‌ترین کس‌اش است که جنون هنری‌اش الهام گرفته از اوست. پدر که بر اثر نجات کودک یک ژنرال عالیرتبه نازی از مرگ نجات یافته، حالا در تشکیلات شوروی در آلمان شرقی به خوبی رنگ عوض کرده و بخشی از ساختار سرکوب در این مدل تازه شده که با این جوان مواجه می‌شود.

روایت رشد هنری در دیکتاتوری نازی در «هرگز روی برنگردان»

البته او هیچ گاه پی به اینکه پدرزنش آمر مستقیم قتل عزیزترینِ شخص زندگی‌اش بوده نمی‌شود اما او و همسرش پی به حقایق تلخ دیگری می‌برند و دختر جوان از پدرش که بدطینتی‌اش کامل خانواده‌اش را نیز می‌فشارد، متنفر می‌شود؛ هرچند با وجود همه رذائلی که پدرش دارد، او حفظ ظاهر می‌کند. تلاش مداوم کارل برای تحقیر دامادش تا زمان رسیدن بارنرت به یک جایگاه تثبیت شده در هنر و فرارِ پدرزنش به واسطه لو رفتن و دستگیری رئیس نازی‌اش کرول، تداوم می‌یابد و دونرسمارک در مقام نویسنده و کارگردان هیچ ابایی نداشته تا شخصیتی کاملاً سیاه و بدون از تعارفات و خاکستری نمایی ارائه کند. بازی قابل تحسین سباستین کخ در نقش کارل سیبند نیز در خدمت هدف کارگردان است.

گریز بارنرت و الی از آلمان شرقی به آلمان غربی، با پاکسازی همه آثار او از آلمان شرقی به شیوه مرسوم برخورد با چهره‌های مغذوب در رژیم‌های کمونیستی همزمان با ورود بارنرت به دنیایی تازه می‌شود؛ دنیایی که می‌تواند چیزی به جز نقاشی واقعی گرای انقلاب بلشویک‌ها یا در راستای رویکردهای سیاسی خلق کند و استاد نقاشی آکادمی هنر آلمان غربی، پوستر تبلیغاتی سرلیست هر دو حزب را آتش می‌زند و یادآور می‌شود هنرشان می‌تواند چیزی فراتر از تمرکز بر رویکردهای سیاسی جاری در هر سوی میدان باشد. بارنرت در نهایت با آوردن مدیوم عکس در مدیوم نقاشی، در عین واقع‌گرایی که عمه‌اش به او آموخته بود، انتزاع را با تکنیک‌هایی خاص نظیر تلفیق چند پرتره روی هم می‌افزاید و سبک خود را شکل می‌دهد.

روایت رشد هنری در دیکتاتوری نازی در «هرگز روی برنگردان»

در واقع دونرسمارک این مفهوم را به نمایش می‌گذارد که هنر می‌تواند سیاسی و در عین حال امری شخصی باشد؛ مفهومی که با تصاویر تار در هم آمیخته الیزابت، بارنرت و کارل و کرول روی بوم پدیدار می‌شود و اگرچه بارنرت نمی‌داند چه مفهوم عمیقی را خلق کرده و قاتلین عمه‌اش را روی عکس دو نفره خود با عمه‌اش انداخت اما لرزش بدن کارل در زمان مشاهده تابلو، به خوبی نشان می‌دهد سبک خاص بارنرت کار می‌کند؛ سبکی که او در طول فیلم به آن اشاره می‌کند: «چند عدد بی‌ربط در کنار هم برای ما فاقد معنا هستند اما وقتی بدانیم این چند عدد بی‌ربط شماره برنده لاتاری است، معنا پیدا می‌کند و حتی خوشایند می‌شوند» و تام شلینگ تا حد قابل قبولی تماشاگر را در طول این سه ساعت فیلم با تمرکز بر روی کاراکتر او برای پذیرش این ایده متقاعد می‌سازد.

فیلم‌برداری کلب دشانل در این اثر متناسب با تغییر فضا و سبک خلق آثار هنری دستخوش تغییراتی می‌شود تا بیشتر در خدمت روایت باشد و این تغییر به صورت نامحسوس و آهسته در ریتم اثر به گونه‌ای حل شده که بیرون نمی‌زند و کار می‌کند. فیلم دو سکانس دارد که دقیقاً نشان می‌دهد اگر الیزابت نیز دو دهه دیرتر به دنبال آمده بود، به جای آن سرنوشت تلخ احتمالاً یک هنرمند خلاق و نابغه می‌شد و کارگردان برای نمایش میزان الهام و قرابت فکری و روحی الیزابت و بارنرت از آنها بهره برده است؛ سکانس‌هایی در دوران آلمان نازی و آلمان جدید که اتوبوس‌ها برای این دو و به درخواست آنها بوق‌های ممتد می‌زند و موسیقی دنیای درونی آنهایی که بوق‌ها برایشان به صدا درآمده‌اند را روایت می‌کند و دشانل این سکانس‌ها را تاثیرگذار ثبت کرده است.

حال که بحث درباره موسیقی فیلم شد، باید درباره نبوغ مکس ریشتر آهنگساز انگلیسی این فیلم که پیش از این نیز آثار فوق گوش‌نوازی خلق کرده بود، سخن گفت. موسیقی مکس ریشتر به خصوص قطعه شاهکار «نوامبر | November» به شدت در پیشبرد داستان نقش دارد و بعید است یک حرفه‌ای در عرصه موسیقی فیلم را تماشا کند و موسیقی‌اش برای مدت‌ها درگیرش نکند. فیلم می‌توانست با تدوین بهتری ارائه شود اما دیگر آن فیلم، فیلم نگارنده بود نه دونرسمارک! در مجموع هرچند این فیلم نیز فاصله چشمگیری با «زندگی دیگران» دارد و بی‌شک نتوانسته به فیلم اول این کارگردان برسد اما امیدوارکننده است و دست‌کم تصوری که پس از توریسم به وجود آمده بود که او تمام شده را تغییر می‌دهد.

تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل