بازدید 5700
۱
روایت خبرنگار «آزادی» از سفر به شهر‌های سیل‌زده خوزستان:

ماجرای دلخوشی‌های کوچک گم‌شده در سیلاب

کد خبر: ۸۹۱۹۲۵
تاریخ انتشار: ۲۶ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۰:۴۰ 15 April 2019
خورشید روز چهارشنبه ۲۱ فروردین ماه در حالی طلوع کرد که آسمان اهواز صاف بود و هوای این شهر نیز تا اندازه‌ای گرم.

توقف سفر به چذابه و کفش‌های خیس در ماشین!

به گزارش خبرنگار «آزادی» ورود به جاده حمیدیه در حالی اتفاق افتاد که ابتدای جاده هیچگونه آب گرفتگی‌ای مشاهده نمی‌شد. رفته رفته، اما با نزدیک شدن به جاده سوسنگرد - بستان آبگرفتگی‌هایی با عمق کم در اطراف جاده مشاهده شد. این آبگرفتگی‌ها به تدریج وارد حوزه جاده شده و عبور خودرو‌ها را سخت‌تر می‌کرد. اگرچه وجود آبگرفتگی در جاده‌های شمالی شهر اهواز تصور وجود سیلاب در شهر‌های سوسنگرد و حمیدیه را ایجاد می‌کرد، اما بخش بزرگی از این دو شهر خشک و بدون آبگرفتگی بود. خشکی دو شهر سوسنگرد و حمیدیه در طی مسیری که من و همراهانم طی می‌کردیم به سیلاب گسترده‌تر جاده سوسنگرد منتهی شد. با سرعت گرفتن ماشین سیلاب وارد ماشین و گل و آب به کفشهایمان نشت کر! در ادامه سفر به چذابه بدلیل آب گرفتی لغو شد!

آغاز رفاقت با قاسم!

بازگشت از معبر مسدود چذابه گذر ما را به خانه یکی از خانواده‌های خوزستانی کشاند که با مشکلات بسیاری همراه بودند. این مشکلات، اما محدود به سیلاب‌های خوزستان نمی‌شد و خانم خانواده وقتی مشکلات خود را برای ما بیان کرد، به این مهم رسیدیم که شاید سیلاب تنها یکی از مشکلات کوچک زندگی خانواده‌های اینچنینی خوزستان باشد. با این حال ملاقات با این خانواده پر جمعیت، عضو تازه‌ای به گروه ما اضافه کرد که او پایان قصه سفر به چذابه را به پایانی دراماتیک بدل کرد.

در ادامه با همراهی قاسم به یکی از نقاط مهم در سیلاب استان خوزستان رفتیم؛ روستای حلاف ابوسحاب که مردم بومی این روستا دست در دست یکدیگر با استفاده از کیسه‌های خاک، سیل‌بندی را بنا کرده و از پیشروی سیلاب‌های منطقه کوت سید نعیم به مناطق مسکونی و زمین‌های زراعی جلوگیری کرده اند.

این سیل بند توسط مردم محلی ۲۴ ساعته حفاظت می‌شود و در کنار داوطلبان مردمی نیرو‌های سپاه پاسداران جمهوری اسلامی نیز حضور داشته و با خاکریزی به وسیله ماشین‌آلات سنگین، تأثیر ویژه‌ای بر مهار سیلاب منطقه کوت سید نعیم می‌گذارند.

مردم محلی سیل را مهار کردند

یکی از نکات مهم که در نخستین برخورد با نیرو‌های داوطلب مردمی در عملیات سیل‌بندی این منطقه به چشم می‌خورد، حضور اقشار گوناگون مردم در بین این افراد بود. در بین جمعیت داوطلبان حاضر در این منطقه از پیر تا جوان، کودک و نوجوان، سرباز، روحانی و... حضور داشتند و همگی با یک هدف، به سختی مشغول کار بودند: حفاظت از سیل بند و مهار سیلاب!

همه‌ی مردان‌ِ عملیات سیلاب

در حاشیه این عملیات عمرانی زعمای عشیره‌های ساکن این شهر به گفتگو با ما پرداختند. با اینکه انتظار می‌رفت این افراد در گفتگو با خبرنگاران ابراز ناراحتی و اعتراض داشته باشند، اما عمده صحبت‌های آنها، به گزارش فعالیت‌هایی محدود می‌شد که در جریان سیل بندی این منطقه انجام داده بودند.

با وجود اینکه گسترش سیلاب در این مناطق طی روز‌های گذشته سیر صعودی داشته است، اما بزرگان جمع از کاهش ارتقای سطح سیلاب در این منطقه به ما خبر دادند.

موتور به جای قایق موتوری

در ادامه، اصرار عکاسی که همراه ما بود برای ورود به مناطق پر عمق سیلاب با قایقی که کیسه‌های خاک را حمل می‌کرد، بی نتیجه ماند و در آخر، عکاس همراه ما با موتور یکی از جوانان، خود را به نزدیکی منطقه موردنظر رساند.

قورباغه جست، همه غمگین شدند

سایه سار درختانی که تا نیم تنه در آب گل‌آلود فرو رفته بودند، موقعیتی مناسب برای فرار از گرمای جان‌کاه و تن‌سوز خوزستان بود. استراحت در سایه سار درختان، اما با شروع رفاقتی تازه بین قاسم و ما همراه شد. انتظار برای بازگشت عکاسمان، موجبات گپ و گفت: با قاسم را فراهم کرد و گاهی نیز او در قامت یک مترجم، مکالمات ما با افرادی که به زبان عربی صحبت می‌کردند را آسان می‌کرد.

پایان گپ و گفت:‌ها با قاسم اما، به اتفاقی تلخ که در ابتدا به نظر ما حادثه‌ای ساده می‌نمود منتهی شد. وقتی قاسم گرم صحبت با ما بود، گوشی موبایل اش-که به عادت همیشگی آن را در شال کمری خود قرار داده بود- مثل قورباغه‌ای کوچک به آب پرید؛ چند دقیقه‌ای گوشی قاسم فرصت داشت تا آب گل آلود را شنا کرده و خود را به عمق آب برساند تا قاسم وقتی شال از کمر باز کرد و به آب زد، بعد از سی دقیقه کند و کاو بدون گوشی و با چهره‌ا‌ی درهم و لباس‌هایی خیس از آب و آغشته به گل به ما بازگردد.

اگرچه قاسم در مسیر رفت به سیل بند، با تک‌تک ما شوخی می‌کرد و سعی داشت تا دست‌فرمان خوب خود را به رخ ما بکشد، اما در برگشت وقتی نم لباسش صندلی راننده را خیس کرده بود و از پیشانی‌اش عرق سرد می‌چکید، ما فهمیدیم که تا مقصد باید جای دلداری‌های بیهوده به او، سکوت کنیم و تنها به تماشای سیلابی که چهره‌های بسیار دیگری را در غم فرو برده بود، بنشینیم.

دلخوشی‌های گم شده در سیلاب خوزستان

شاید این استعاره‌ای پیش پا افتاده باشد، اما این روز‌ها دلخوشی.‌های کوچک بسیاری در استان خوزستان به آب گل آلود افتاده و برای مدتی طولانی گم شده اند. دلخوشی‌هایی که با عبور سیلاب‌ها در پایان قصه سیل خوزستان مثل گوشی قاسم جز تکه پاره‌هایی گل‌گرفته و شکسته، چیز دیگری از آن‌ها باقی نمانده باشد.

درد شخصی، غم عمومی

مسیر کوتاه بود، اما چهره خسته قاسم، مقصد را از ما دور کرده بود. سگرمه‌های ما نیز درهم بود. همه‌مان از اعماق دل آرزو داشتیم تا فرصتی دست دهد و ما بتوانیم گوشی‌های همراهمان را که این روز‌ها مخبران خبر‌های ناگوار و تلخ اند به سیلاب بسپاریم و برای همیشه از دست بی شارژی و زنگ‌های هراس‌انگیز آن خلاص شویم!

کورسوی امید، همین حوالی، همین نزدیکی‌ها

با این حال، اما در تمام سیاهی‌های زندگی می‌توان کور سویی از امید را پیدا کرد. کورسویی که گاهی بدل به حجم عظیمی از نور شده و سیاهی شب را به سرعت به روشنایی روز می‌رساند. کورسوی امید قاسم در ذهن خسته یکی از همکاران ما چشمک زده بود؛ وقتی قاسم ماشین را متوقف کرد و ما پیاده شدیم، دست تقدیر او را برای چند لحظه در کنار جاده نگه داشت تا همکار ما همزمان که زیپ کیف اش را باز می‌کرد به سمت او بازگردد.

سروصدای قاسم و اصرارهایش برای پس دادن چیزی که ما ابتدا فرض را برای کرایه‌ی ماشین بودن آن چیز گذاشته بودیم، وادارمان کرد تا به سمت ماشین برگردیم.

کور سوی امید روی صندلیِ کنار قاسم لبخندی گنگ و کوچک را بر صورت او نقش زده بود. تبلتی که همکار ما این چند روز در کیف داشت حالا روی صندلی قاسم بود و در کمتر از چند دقیقه آرامش را به دل او بازگردانده بود.

قاسم مودب‌تر از آن بود که از ماشین پیاده نشود، اما آنقدر هیجان زده بود که تا کمر از پنجره سمت دیگر بیرون آمده بود و از ما تشکر می‌کرد. همکار ما رمز تبلت را به او داد و تبلت برای همیشه کنار قاسم ماند.

در پی سخنی تازه...

قاسم رفت و ما کمی از جاده را تا رسیدن به اتوبوس پیاده‌روی کردیم. سکوت لحظات قبل همچنان همراهمان بود، اما این‌بار این سکوت نه از روی غم که از روی درک شکوه نشاط آدمی بر ما مستولی گشته بود.

در اتوبوس این بار می‌شد سیلاب‌ها را تماشا کرد؛ می‌شد نچ نچ نکرد؛ می‌شد افسوس نخورد؛ دیگر می‌شد به راحتی در پی چیز دیگری به جز سیل و سیلاب گشت.

عکاسمان معتقد بود صحنه‌ها دیگر تکراری‌اند و دیگر جذابیتی برای مخاطبان ندارند؛ پس ما راویان حوادث و وقایع حالا باید چیز تازه‌ای را پیدا می‌کردیم، حرفی نو، سخنی جدید: امید!
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
با خوندن گزارش این خبرنگار محترم هنوز حس کردم انسانیت زنده است. همنوع دوستی وجود داره. دمتون گرم
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها