رضا رحیمی- تشدید مشکلات اقتصادی کشور و تبعات زیان بار آن برای عموم مردم به ویژه شهروندانی که منبع درآمد قابل توجهی ندارند، اکنون به یکی از بزرگترین مشکلات جامعه تبدیل شده است؛ مشکلی که اکثر نگاهها به آن بعد اقتصادی و کمی دارد و کمتر کسی به پیامدهای اجتماعی و روانی ویران گر آن دقت میکند.
به گزارش «تابناک»، همواره یکی از تهدیدهای برآمده از مشکلات اقتصادی در جوامع مختلف، آسیبهای اجتماعی برآمده از آن بوده است که در صورت بی توجهی به آن امکان تشدید و تبدیل شدن به بحران آنها وجود دارد.
اکنون که جامعه ایرانی دچار مشکلات اقتصادی فراوانی در رابطه با موضوعاتی نظیر نوسان شدید ارز، افزایش قیمت طلا و نیز گران شدن کالاهای ضروری زندگی است، طبیعتاً بی توجهی به پیامدهای اجتماعی این شرایط جدید میتواند خسارتهای فراوانی را در حوزه اجتماعی رقم بزند و یا به تشدید آن منجر شود.
اهمیت این مسئله و ضرورت توجه به آن، موضوعی بود که «تابناک»، آن را با دکتر مهرداد عربستانی یکی از اساتید دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران مطرح کرد و نظرات وی را در مورد شنید.
آنچه در ادامه میآید، مشروح این گفتگو است.
-آقای دکتر عربستانی، با سلام و تشکر از اینکه وقت خودتان را در اختیار ما میگذارید. لطفاً برای شروع در مورد پیوستگی شرایط اقتصادی و اجتماعی با یکدیگر توضیح بفرمایید؟
گمان نمیکنم کسی در این امر مناقشهای وارد کند که شرایط اقتصادی در رابطهای تنگاتنگ با دیگر شئون اجتماعی، سیاسی و روانی است. ولی سوای از کلیات، جزئیات این تعامل بستگی به وضعیتی دارد که به طور خاص یک مسأله را پیش روی ما نهاده است. مانند همین وضعیت موجود ما پس از خروج آمریکا از برجام، و وضع تحریمهای گسترده جدید که تبعات و استطالههای آن دامنگیر ابعاد مختلف حیات اجتماعی ما شده است.
- شما در شرایط کنونی جامعه مهمترین آسیبهای اجتماعی کشور را که توان تأثیر پذیری از شرایط اقتصادی را دارند و ممکن است خود به بحرانهای دیگری دامن بزنند، کدام موارد میدانید؟
به نظر من سوژه ایرانی در این شرایط با احساسی از ناامنی، پیش بینی ناپذیری و مواجهه با مُغاک پر شده است. ارزش پولش به عینه در حال نابودی است، امیدش به آینده در تاریکی فرو رفته است، و به طور ملموس کنترل اش را برای اداره زندگی و حتی تهیه مایحتاج روزانه اش را از دست میدهد. اگر در گذشته هم با درجاتی از ناامنی مواجه بوده است، ولی امروز به طور عینی محتویات سفره خانواده اش این امر را به رخش میکشد و احساس عدم امنیت را بر وجودش مستولی میکند. شاید- و البته مطمئن نیستم- بتوان با اعداد و ارقام نشان داد که وضعیت چندان هم وخیم نیست، ولی وقتی از ذهنیت (subjectivity) سخن میگوییم، باید بدانیم که از برآوردی سخن میگوییم که از خلال تجربه سوژه ایرانی در دهههای اخیر شکل گرفته است و این ذهنیتی ست که پیش بینی آینده و افق پیش روی این سوژه را مهیا میکند.
این ذهنیت به نوبه خود و به طور مشخص سلسلهای از کنشها و واکنشها را به همراه دارد که خود ممکن است بحران را نیز تشدید کند. مثلاً در این وضعیت که اتکاء به سازمان اجتماعی برای تدارک امنیت اقتصادی و اجتماعی کاهش یافته است، میتوان انتظار داشت هر کسی به فکر نجات خود و خانواده اش باشد.
بدیهی است که در این حالت احتمالاً ملاحظات اخلاقی، توجه به منفعت جمع و دیگر خواهی به محاق بروند. اصولاً کنشهای "هنجار" و "اخلاقی" در جامعهای میتواند شکل بگیرد که نظم و انسجام موجود در آن بتواند به نوعی بازگشت پذیری این از خود گذشتگیها و در نهایت خیر غایی را تضمین کند. ولی وقتی سامان اجتماعی به گونهای باشد که نتواند چشم اندازی از این منفعت غایی را ترسیم کند با واکنشهایی مواجه میشویم که خود میتواند این چرخه معیوب را شدت ببخشد.
تبدیل دارایی به طلا و دلار برای حفظ آنها، "احتکار"، "تقلب" و "فساد"، "خشونت"، و بیگانگی یا بی تفاوتی اجتماعی، و ناامیدی اجتماعی، سوای قضاوت اخلاقی در مورد بد یا خوب آنها، تبعات و واکنشهای ارتجالیای هستند که میتوانند شکل بگیرند و به نوبه خود علیه جامعه عمل کنند. واکنشهایی که اصالتاً برای "کشیدن گلیم خود از آب" و دفع ضرر یا شرّ هستند، ولی در نهایت سرمایه اجتماعی و سامان اجتماعی را تهدید میکنند.
-به نظر شما مدیریت آسیبهای اجتماعی و جلوگیری از بحرانی شدن آن بدون حل مشکلات اقتصادی امکان پذیر است یا خیر؟
گاهی آنچه معمولاً آسیب اجتماعی مینامیم، مثل اعتیاد، از هم گسیختگی خانواده، فقر، فساد، خشونت، بی خانمانی، طرد اجتماعی، تبعیض و غیره، در جامعهای رخ میدهد که این امور ناهنجاریهایی در داخل جامعهای هنجارمند هستند. اصولاً هیچ جامعهای بدون وجود انواعی از آسیب اجتماعی وجود ندارد. در آن صورت شاید بتوان مداخلاتی برای کاهش این آسیبها و حمایت آسیب دیدگان و افراد در معرض آسیب و پیشگیری از آسیبها انجام داد.
اصولاً چنین مداخلاتی در جامعهای میتوانند صورت بگیرند که نظم آن به گونهای باشد که تا حدودی بتوان برای مداخله برنامه ریزی کرد، مداخله را با مونیتورینگ کافی انجام داد و پیامدهای مداخله را ارزیابی کرد. ولی وقتی مسائل کلان چنان شاکله اجتماعی را متحول کند که اصولاً نظمی را هم که وجود داشته بهم بزند، به عبارتی وقتی نظم سمبولیک به هم بخورد، اصولاً این گونه مداخلات معنای خود را از دست میدهند.
نه اینکه "نباید" کاری انجام داد، بلکه نمیتوان بی تفاوت ماند، ولی کارهایی که صورت میگیرند همواره با سؤالات مهیبی مواجه میشوند که معنای ذاتی آنها را مخدوش میکند. قطعاً در چنین شرایطی به سامان رساندن مسائل کلان معنای بیشتری دارد. اما باید توجه کرد که مسائل کلان را نمیتوان در واژه "اقتصاد" خلاصه کرد. در وضعیت کنونی ما به طور خاص نمیتوان اقتصاد را به عنوان یک حوزه مستقل از سیاست و ذهنیت شکل گرفته اجتماعی در نظر گرفت. به طور مشخص وضعیت مشوش اقتصادی ما ماحصل پارادایمی سیاسی است که سیاست داخلی و خارجی ما را شکل داده است. ذهنیت یا سابجکتیویتی اصولاً امری سیاسی است، یعنی تحث تأثیر روابط قدرت و شیوه حکمرانی، که اقتصاد هم بخشی جدایی ناپذیر از آن است، شکل میگیرد.
-همانطور که میدانید جدا از موضوع فسادهای اقتصادی، بخش قابل توجهی از مشکلات اقتصادی پیش آمده ناشی از تهدید و جنگ روانی کشورهای خارجی مثل آمریکاست. بفرمایید چرا نشانههای کمی از همراهی مردم با حاکمیت در مقایسه با مشکلات اقتصادی دورههای قبل نظیر دوران دفاع مقدس شاهد هستیم؟
اولاً فکر نمیکنم کسی مخالف باشد که فسادهای عمدهای که این روزها برجسته شده اند اموری سیستماتیک هستند و محصول جانبی نقاط مبهم سیاستگزاریها و شیوههای حکمرانی در اعطای امتیاز و قدرت اند. تقابلات بین المللی نیز اموری ذاتی نیستند و خودشان تابع تعریف سیاسی، اگرچه نه همیشه ثابت و یکدست، از دوست و دشمن اند که سالها معیار روابط بین المللی ما بوده اند.
پس از یک طرف نقطهای که ما الان در آن ایستاده ایم حاصل آن چیزی است که تا حال انجام داده ایم. ولی از طرف دیگر با یک "رخداد" نیز مواجه شده ایم که پیش از این در محاسبات سیاسی ما سابقهای نداشته است، آن هم قدرت گیری راست پوپولیستی در آمریکاست که رأس آن که قواعد پیشین را که بر بازیهای بین المللی حاکم بوده است به هم زده و ادامه بازی را زیر سؤال برده است.
در اینجا نظام سمبولیک سابق با آنتاگونیزمی جدی مواجه شده است که انسجام آن را با تهدید مواجه کرده است. در اینجا مایل دوباره به موضوع ذهنیت سوژه ایرانی بازگردم ذهنیتی که محصول نهایی تمام تجربیات اجتماعی و سیاسی این سوژه است.
اگر بخواهیم به طورخلاصه و ساده سخن بگوییم، مضیقهها و سختیهای دوران پس از انقلاب و زمان جنگ در ذهنیت ایرانی هزینههایی بود که سوژه ایرانی برای گذر به سمت جامعه آرمانی تقبل کرده بود و نتیجه آن همدلی و همراهی اجتماعی برای نیل به تمناها و تحقیق آرزومندیهای این سوژه بود. تا موقعی که افق این جامعه آرمانی همچون تصویری روشن در روبرو قرار داشت، هزینه دادن برای آنها مشکل زا نبود، سهل است، حتی افتخار و قهرمانی محسوب میشد.
ولی وقتی این تصویر روشن رو به مات شدن گذاشت، وقتی پس از عبور از بحرانها آرزومندیها در حد انتظار محقق نشد، بدیهی است که پرسشگری و مطالبه جای چشم پوشی و هزینه کردن قهرمانانه را در جامعه بگیرد. شاید یک گروه آرمان گرا بتواند در گفتمان فداکاری و مبارزه و نادیده گرفتن محرومیت برای همیشه باقی بماند، ولی این با منطق یک جامعه بزرگ ملی چند ده ملیونی سازگار نیست.
قوام جامعه در نهایت به ثبات، پیش بینی پذیری، و امکان ارتقای اجتماعی- به عنوان آرزومندی اصیل انسانی- نیاز دارد. به نظمی که بتواند منافع فردی و جمعی را حتی الممکن با هم همسو کند. این است که نمیتوان برای همیشه انتظار چشم پوشی و تحمل محرومیت داشت بدون اینکه راه هنجاری ارتقای اجتماعی آحاد آن را مهیا کرد. شغل، برابری موقعیت ها، و امکان برنامه ریزی بلند مدت ضامن جامعه رو به رشد است. جامعه دیر یا زود دستاوردها را با هزینهها کنار یکدیگر میگذارد.
-به نظر شما آیا احتمال این مسئله وجود دارد که روند کنونی تشدید بحرانهای اجتماعی متأثر از مشکلات اقتصادی به میزانی افزایش یابد که مدیریت سیاسی کشور به چالش کشیده شود؟
در واقع اکنون مدیریت سیاسی به چالش کشیده شده است. اینکه میخواهد برای این اغتشاش اقتصادی چه کند؟ اینکه بالاخره میخواهد جامعه را به کدام طرف ببرد؟ اینکه منابع ملی را چگونه مدیریت میکند؟ اینکه چه تصویری برای مردم، به خصوص جوانان، در سالهای آینده ترسیم میکند؟ اینکه قرار است صنعت و بازرگانی ما چطور کار کند؟ اینکه اگر نظام اعطای قدرت و امتیاز تبعات منفی داشته است، چه اقدامی برای اصلاح آن صورت گرفته است؟ اینکه چطور میخواهد امنیت، امید و اعتماد اجتماعی را تقویت کند؟ موضوع تواتر بالای عواطف منفی، یأس، خشم، افسردگی و تمایل به مهاجرت و خروج سرمایه از کشور بارها از طریق پژوهشهای صورت گرفته و توسط صاحبنظران در سالهای اخیر به عنوان نشانگانی که توجه خاص مدیران ارشد را طلب میکند مطرح شده اند. اگرچه بحرانها و حوادث اخیر چهره عریان تری از آنها را به عرصه اجتماعی آورده است و ضرورت تلاش برای یافتن راه حل آنها را عیان کرده است. ولی اولاً بعید است که این پرسشها را با تکرار پاسخهای گذشته بتوان جواب داد، که در آن صورت اصولاً جوابی داده نشده است. ثانیاً به علت ذهنیت شکل گرفته در سوژه ایرانی و مشکل اعتماد اجتماعی پاسخهای کلامی بدون اقدامات ملموس نمیتواند ثمربخش باشد. مدیریت سیاسی تا کنون در واکنش به این چالشها پیامهای متناقضی را ارسال کرده است، ولی مطمئنم، یا امیدوارم، که بحران اخیر آنقدر جدی هست که اضطرار اقدامات عملی را برای مدیران ارشد روشن کرده باشد.
-شما برای کاهش بحرانهای اجتماعی و سامان بخشیدن به آن در شرایط کنونی و با فرض حل نشدن مشکلات اقتصادی، چه راهکاری توصیه میکنید؟
تصور اینکه بحرانهای اجتماعی بدون تغییری در وضعیت اقتصادی در معنای عام سامان بگیرد برایم مشکل است. همان طور که گفتم مداخلات اجتماعی برای آسیبهای خاص در وضعیت غیر بحرانی ممکن است کارکرد داشته باشند.
امروز به ویژه هُرم اغتشاش اقتصادی چنان جامعه را متشنج کرده است که علی الحساب هر اقدام دیگری که این مسأله را هدف نگیرد حائز معنا نیست. اگرچه برخورد انتظامی و امنیتی با اخلال گری اقتصادی ضروری است، ولی در نهایت ما به راه حلی نیاز داریم که خود امکان "اخلال گری و فرصت طلبی" اقتصادی را تضعیف کند. این امر نیازمند تغییری در گفتمان سیاسی است که رفاه، برابری و آرزومندی مردم کشور برای ارتقای اجتماعی را در اولویت قرار دهد. راه دیگر، عدم تغییر استراتژی و به کار گیری تاکتیکهایی برای عبور از بحران و تلاش برای برگشت به وضعیت کج دار و مریز "پیش از بحران" است. کج دار و مریز به این علت که همان طور که گفتم نشانگانی که بحران را پیش بینی میکردند قبل از بحران آشکار شده بودند. ولی در این صورت هم باید توجه داشت که بعد از تجربه بحران، هیچ موقعیت بعدی نمیتواند موقعیت "پیش از بحران" باشد.
-از اینکه وقت تان را در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزارم.
-من هم از شما تشکر می کنم.